تلخ و شیرین

این روزهایم خیلی تکراری و شبیه هم اند اما به امید روزهای بهتر مینویسم

تلخ و شیرین

این روزهایم خیلی تکراری و شبیه هم اند اما به امید روزهای بهتر مینویسم

تلخ و شیرین

محتاجم

به خیزشی نه از این خاک

به نغمه ای نه از این دست

به قصه ای نه چنین تلخ

به باوری نه چنین پست!

پیوندهای روزانه
آخرین نظرات
  • ۱ تیر ۹۶، ۲۲:۰۴ - کم نویس
    :))
  • ۱۷ ارديبهشت ۹۶، ۰۱:۳۹ - قالب بلاگ رضا
    عجب

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

درخت هلو

پر پر | پنجشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۳ ق.ظ

عطش رهایم نمی کند...در را باز میکنم و میروم توی بالکن تا شاید هوایی ب تن تبدارم بخورد و کمی بهتر شوم..درخت هلو ی جلوی اتاق را میبینم...

اشک ب چشم هایم دویده است...جانم؟حتی ماجرای هلوها را هم برایت نگفته ام...برنامه ی روتینم این شده ک ب عادت قدیم تا از اتاق یا دانشگاه یا هرجا بیرون می آیم گوشی ام را از کیفم بیرون بیاورم تا بتو زنگ بزنم..بعد انقدر از خودم بپرسم ب که زنگ بزنم بجایش و کسی را نیابم که گوشی را داخل جیبم فرو کنم و لبم را محکم با دندانم بگزمو و عبور کنم...این روزها هر دختر زردرویی را ک دیدید که لب به دندان گزیده است ، بدانید ک منم..یک سرگردان

  • پر پر

خواب رویای فراموشی هاست...

پر پر | دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۵ ب.ظ

توی 24ساعت گذشته چیزی نزدیک 20 ساعت خوابیده ام و این از اون رکوردهای ب یادموندنی هس چون میخوام برم و دو ساعت دیگه هم بهش اضافه کنم.حالت تهوع دارم و سرم ب شدت درد میکنه.چطور میتونم ازین معطلی و بیام بیرون؟کاش یکی دستمو بگیره.چشمام ب زور بازشده و و آدرس وبلاگتو میزنم.همین الان آپدیت کردی..ن.این هیچ معنی خاصی نداره..چرا خواستم بنویسی؟این بچه چرا بینمونه؟چرا اول خودمو باهات پیوند زدم بعد رفتم..لطفا امشب بیاب خوابم

هیچ نظری توی وبلاگت نمیذارم و پیش بینی میکنم ک اینکار بدخوابت کنه

  • پر پر

گذشته

پر پر | جمعه, ۲۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۵۴ ب.ظ

نشسته ام و بجای درس ها و کارها "گذشته ی اصغرفرهادی" را نگاه کرده ام...با دیدین اسمش توی لپ تاپ دوست جان یاد تو افتادم...چطور است ک همه چیز این جهان، خوب و بد ،ب تو ختم می شود؟؟ و چ فیلم دردناکی است..قلبم را می کند و متعجبم ک حتی یک کلمه اش را هم بخاطر نمی آورم...درست میتوانم بگویم چ موقع در اکران بود..17 تیر هزار و سیصد و ..باهم رفتیم سینما..من گفتم میخواهم گذشته راببینم...بعد از ظهر بود...آقاهه برد و توی این سالن کاملا خالی ما را نشاند کنار صندلی پر..ما هم نامردی نکردیم و بعد از رفتنش جایمان را عوض کردیم...... آقاهه تا برگشت نگاهش بما افتاد دیگر آرام و قرار نداشت..مدام می آمد و ما را نگاه میکرد...بعد هم رفت دو نفر را پیدا کرد آورد نشاند کنار دست ما...یادم هست حلقه ام در دستم بود و موقع بیرون رفتن سعی کردم نشانش بدهم..یعنی ک ببین تا چشمت در بیاد...ای داد بیداد...با خودم چ کرده ام؟این بن بست بدون پیش و پس آخر ب کجا ختم می شود/خدایا می شود برایم نردبان بگیری پله بزنم و بیایم بالا؟

  • پر پر

از هر دری سخنی

پر پر | پنجشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۰ ب.ظ

انقد از دیروز تا حالا چیزهای مختلف ک متضادند از ذهنم گذشته ک نمی دانم چی بنویسم..اما حق داری تو هم نامه هایی داشته باشی هرچند ک دریافتشان نکنی...هرچند ک نخوانیشان...دلت گرم باشد ک یکی نشسته و دارد ب بهانه ی تو می نویسد.

جدا شدیم.

نمیتوانم تصمیم بگیرم ک اتفاق تلخی بود یا ن..نمیتوانم تصمیم بگیرم ک رها شده ام یا اسیر...فقط میدانم از امروز همه چیز جور دیگری است،دیشب پیام دادی ک آزمون زبانت را قبول شده ای و در تعجب جواب ندادن من باز هم فرستادی...من وقتی خواندمش حس کسی را داشتم ک چمدانش در دستش است،نمیخواستم دوباره بگذارمش زمین..این یعنی خوشحالم؟

بعضی وقت ها فکر میکنم همیشه تا امروز این همه فیلم کره ای ک دیدم مسخره بودند...آدمهایی ک خودشان عشق را از خودشان دریغ میکردند و اکثرا برمیداشتند و میرفتند در صورتی ک بنظر من هیچ مجبور نبودند...اما این روزها دلم میخواد پیدایشان کنم و بگویم ببخشید معذرت میخوام ..حالا میفهمم آدمها چرا خودشان میخواهند ک بروند

امشب ک رسیدم دراز کشیدم توی تختم ، گوشی را درآوردم و گذاشتم روی لپم...تصور کردم ک تو آنور خطی..برایت تمام روز را تعریف کردم/امشب رفتیم دانشگاه امام صادق ..حسابی چسبید ...توی دلم گفتم جای تو خالی ..بعد تصور کردم همین دور و بری..تو ک میدانی من میروم دلت طاقت نیاورده و آمده ای و دم در خواهم دیدت...دم در نبودی ...شاید ملت بفهمند هر حرفی بمن بزنند اما ب تو ک مهربانی میگویم:وقتی جو عزاداری را دیدم سوء استفاده ای هم کردم...صدا ب صدا نمیرسید و چشم چشم را نمیدید..قلبم را ک توی قفس تنگی زخمی شده بود رها کردم...دهانم را باز کردم و تا جان داشتم جیغ کشیدم...

جانم؟یک جایی ...یکجوری بیا...یکجوری باش.

  • پر پر