تلخ و شیرین

این روزهایم خیلی تکراری و شبیه هم اند اما به امید روزهای بهتر مینویسم

تلخ و شیرین

این روزهایم خیلی تکراری و شبیه هم اند اما به امید روزهای بهتر مینویسم

تلخ و شیرین

محتاجم

به خیزشی نه از این خاک

به نغمه ای نه از این دست

به قصه ای نه چنین تلخ

به باوری نه چنین پست!

پیوندهای روزانه
آخرین نظرات
  • ۱ تیر ۹۶، ۲۲:۰۴ - کم نویس
    :))
  • ۱۷ ارديبهشت ۹۶، ۰۱:۳۹ - قالب بلاگ رضا
    عجب

۲۳ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

فا...شه ی معصوم!

پر پر | پنجشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۱۲ ب.ظ

سعی میکنم آخر هفته را به درس های عقب افتاده بپردازم...با خانم دکتر راجع ب پیشنهاد انجام مقاله حرف زدم و با استفاده از تعدادی هندوانه موفق شدم اجازه اش را بگیرم تا بروم آزمایشگاه..البته قول دادم کار را رها نکنم و بروم ب کارها هم برسم..من ک کلاسهای خودم را نمی روم نمیدانم چطور این همه قول و قرار میگذارم برای اینور و آنور که بروم..البته گفته شده بررسی هایمان دو هفته طول می کشد اما اینجا ایران است..خدایی خانم دکتر خیلی زن خوبی است..هیچ چیز بدی تا بحال ازش ندیده ام   جز درستی و راستی..

 توی فکرش هستم

پیش ه خودم میگویم پیش خودت زمزمه میکنی دختره چقدر بی معرفت بود..دختره چقدر نامرد بود...دختره چقدر بی اندازه شبیه تمام دختران امروزه بود..چطور 5سال حرفهای بیخود زد...ب خودم فکر میکنم..حقیقت دارد..من خیلی خودخواهم ..تو را برای خودم خواستم و نبودنت را بخاطر خودم میخواهم ..دیشب خوابش را دیدم ..خواب دیدم یک جایی یک مجلس عمومی است..من با مامان آمدم و وقتی نشستم تو را در مردانه دیدم و تو تا مرا دیدی سالن را ترک کردی..دنبالت بیرون دویدم و نبودی ..هرچه دویدم اینظرف و آنطرف نتوانستم پیدایت کنم  و تا بیدارشدنم گیج و سرگشته بودم..

تمام مدت دلم گواهی بد می دهد..این پسر چرا باید قسمت من باشد؟مگر نه اینکه من کثیفم؟مگر ن اینکه پاکان سهم ه پاکان هستند؟دلم گواهی بد می دهد..

یک قسمتی از وجودم وارد لاک دفاعی شده و همه ی فکرها را از خودآگاهم ریخته بیرون..دنیا را دایورت کرده ام به نقطه چین!


پ.ن :این فاح...ه را حتی وبلاگ خودش هم نمی پذیرد چ برسد ب شوهری تازه از  راه رسیده

  • پر پر

چه روزهای خوبی

پر پر | سه شنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۲۹ ب.ظ
این روزها خوب است. چرا نباشد؟ وقتی میروم سرکار هیچ چیز را حس نمیکنم..حتی گذر زمان را..اتفاقات روزمره، خالی بودن روز از هیچ حادثه‌ای..اینها چقدر زببا و دلنشین هستند...پریشب تا نزدیک صبح نشسته بودم و پیامک های 5 - 4 ماه اخیر را دانه به دانه خواندم..از آنوقت بود که ناخودآگاه آرام شدم
انگار این روزها انقدر تحت فشار و عذاب وجدان بودم که فراموش کرده بودم به چه شکل رابطه ی ما رو به ویرانی نهاده بود.
تهران به طرز کشنده ای سرد شده ..پریشب رفتم و یک پیراهن برای روز خواستگاری خریدم
  • پر پر

پر پر | يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۴۳ ق.ظ

چ در سرنوشتم قرارگرفته است ک دیگرحتی خوابت را نمیبینم؟

  • پر پر

بی معنی شده ام

پر پر | شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۶:۱۷ ب.ظ

احمقانه بنظر نمی رسد؟اینکه حتی ب خودمان فرصت امتحان هم ندادیم؟ اینکه همه چیز دارد این شکلی میشود؟اینکه دارم توی قلبم دیوار میسازم و تورا پشت آن پنهان میکنم؟؟ ااینکه انقدر اعتماد بنفس به من بخشیده ای ک دارم حتی از تو ک همه چیزم از توست رد میشوم..اگر مثل تو مهربان نباشد،چه؟اگر مثل تو مواظبم نبود،چه؟ چکار باید بکنم..حتی اگر تو را به آزار شرکت در این جریان دعوت بکنم بازنده میشوی..نمیخواهم آنقدرها گند همه چیز بالا بیاید...کاش انقدر مواظبم نبودی..از وقتی تو رفتی دیگر هیچ کس مواظبم نیست.هیچ  کس حواسش بمن نیست..مثل برگی در باد بی معنی شده ام

  • پر پر

حتی زیر پتو هم سرد است..

پر پر | شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۲۵ ب.ظ

 از صبح زود دانشگاه بودم تا الان. خیلی خیلی سرد است...تارسیدم همینجوری آمدم توی تخت و مچاله شدم زیره پتو.گوشی ام را دست گرفتم و هی دل دل کردم...زنگ بزنم یا نزنم؟ پیام بدهم یا ندهم؟؟آخرش هم تصمیم گرفتم ک نزنم و ترسیدم تصمیمم از سره جوگیری باشد.پول بچه را فراموش کرده ام  ک بریزم و گلویم حسابی درد می کند..امروز یکی از همکلاسی هایم را کشیدم کنار و یاهاش حرف زدم...توی دانشگاه نشستیم و های های گریه کردم و همه چیزم را برایش گفتم..بعد از او صادقانه ترین گفت و گویم بود ک باکسی داشته ام...تصمیم گرفته ام از هم بیخبر بمانیم..مسلما ب یک باره نمیشود.تصمیم گرفته ام زیره قول هایم بزنم و نخوانمت..نخوانمت و برایت ننویسم ..این اما هیچ دلیل نمیشود ک مهریه ام را ندهب.مامان میگوید میخواهد 5شنبه شب قرار بگذارد و خواهرم میگوید میخواهد نصیحتم کند.هردویشان پیام داده اند و جوابشان را نداده ام..مچاله شده ام زیر پتو  و مثلا من خوبم.

  • پر پر

من حالم خوب است..

پر پر | پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۳۲ ب.ظ

دیشب نفهمیدم بالاخره کی خوابم برد و صبح با انواع سر و صداهایی ک هم اتاقیم زحمت می کشید و تولیدشان می کرد از خواب بیدار شدم..هرچه چشمم را میبستم و سعی میکردم روی خودم نیاورم ممکن نمیشد .مضحک ترینشان بعد از ایستادن روی صندلی و کار کردن با لپ تاپش روی تخت ه بالایی ت،خرش خرش خوردن پفک، آنهم سره صبح بود.

چشمانم را باز کردم و ناخودآگاه شروع کردم به تکرار:من حالم خوب است..من حالم خوب است...من خوبم من خوبم من خوبم..

هم اتاقی جان دست و روی نشسته مجبورمان کرد برویم تره بار..نم ه بارانی می زدو هوای رمانتیک و عالی بود...رفتیم و هوا حسابی سرخوشمان کرد اما تا برگردیم و برسیم خوابگاه ساعت 2 ظهر شده بود..

از مسیر باغ ک برگشتم آن خانه ای را دیدم ک شب بارانی آمده بودی تهران و در پناهش همدیگر را در آغوش هم خواستیم..ب پله های خانه خیره شدم و کوله هایمان را ب یاد آوردم..

امروز ب هیچ دردی فکر نکردم..گفتم میگذرد..آرام باشم..توکل داشته باشم..همه چیز آرام است...از سیل درس های تلنبار شده ام کم کردم و سعی کردم کمی نگران مقام شاگرد اولی ام باشم..

مامان زنگ زد..مادر خواستگار خان زنگ زده و خواسته اند بیایند خانه یمان..مامان میگوید بلیط هواپیما بگیر و بیا و با دمش گردو می شکند...من اما :مامان لباس ندارم!!! وقت ندارم.. نمی آیم ک سبک شو م و برگردم...نمی دانم اصلا بیایم بگویم چی....باید عکسش را ببینم!!!!

عکس خواستگار خان رسیده و قضیه جدی ست... و من بی اندازه بی واکنش.

  • پر پر

عاشق شدن

پر پر | پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۳۸ ق.ظ
از اینهمه انرژی منفی خسته شدم..اگرچه هیچ چیز خوبی این اطراف نیست اما ب لطف بچه ها میتوانم خودم را به شادی بزنم..دیشب به شدت باران می آمد ..رفتیم و زیر باران حسابی مسخره بازی درآوردیم ..با دعا شروع شد و به خنده های مستانه رسید..دعاهای بچه ها واقعا خنده دار بود ..خیسه خیس شده بودیم..من دعا کردم همسرم یا پسرم مداح شوند...
هیچ چیز را مرور نمیکنم ..اما اشک عضو ثابت چشم هایم شده..دوس دارم این مسائل را رها کنم اما نگرانی او رهایم نمیکند.او که فوق العاده باهوش وبا استعداد است..او ک لایق بهترین هاست..من چشم امید دارم ک فرصت مطالعاتی بگیرد ..بورسیه بگیرد..بجای اینکه خود را غرق غصه ای بی سر و ته کند ،پر بیابد و پرواز کند...او حیف است.
اول ه اول وقتی بود ک لیسانس بودم ..بعد از قسمتی از زندگیم ک کات شده و وجود ندارد با او آشنا شدم..خیلی تنها بودم و قادر به کنترل آنچه در زندگیم اتفاق می افتاد نبودم، او مظهر پاکی بود...پسری به سادگی و پاکی او بنظرم اصلا وجود نداشت...از همه چیز برای من مایه می گذاشت ..هرگز یک عمل اشتباه،یک جمله ی ناشایست یا توقعی از او ندیدم و این رفتار من را ب بند میکشید..او را بالا می برد و من را نیازمندش میکرد..چطور میشد ک انقدر آزاده باشد؟
صنعتی شریفی باهوش ه من ... منهای یک مطلب ک گفتنش همیشه برایم سخت است،همه وجودم آرزو داشت دوستم داشته باشی
  • پر پر

بلاتکلیفی دیوانم می کند

پر پر | چهارشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۴۴ ب.ظ

اول تر فکر میکردم اگر او را با یک وبلاگ پیوند بزنم دلم آرام می گیرد..حالا اما آرام و قرار از زندگی ام رفته؟  روزی هزار بار وبلاگش را رفرش میکنم...خدایا چطور خودم را آرام کنم..روزی چند بار به خانه زنگ می زنم...مدام بغض میکنم...وبلاگ را ساعتی  چندبار چک میکنم و بقیه اوقات را میخوابم یا هیچکار نمیکنم...10 روز است ک جایی نرفته ام و کم کم دارم می پوسم...حس ه..

  • پر پر

ای حریم شکسته

پر پر | چهارشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۲۲ ق.ظ

ای دوست ای حریم شکسته
امروز سرد و ساکت و ابریست
از تابش زننده خورشید 
بر فرق لحظه ها خبری نیست
امشب هوا هوای من و توست


از قار قار دور کلاغان 
تا خاطرات رفته به پاییز
پیوند روزهای من و توست


ای دوست ای دریچه ی بسته
وقتی کنار پنجره ی باز
دل داده ای به مستی باران
من را کمی به یاد بیاور
این رمز بی صدای من و توست


ای دوست ای امید گسسته
در قلب کوچه های همین شهر...
جایی که گم شده است برایم
جایی که دور نیست ولی هست
قلبت هنوز میزند آرام
او را همیشه گرم نگه دار
آن قلب آشنای من و توست

تهران هزار و سیصد و خاموش
آبان نغمه های فراموش...

  • پر پر

عزیز ه جان

پر پر | سه شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۳۳ ق.ظ
بعضی وقت ها هم هست که به درجه ای از خودآزاری میرسی که دیگر دست از سر کچل خودت برمیداری..امروز از همان روزهاست..امروز ساعت 7 صبح خوابیدم!!!و 9ونیم بیدار شدم ..هرچه فکر کردم دیدم روی تماس با خانم دکتر جان را ندارم.لپ تاپ را روشن کردم و دروغی را روانه ی محل کار.بعضی وقتها انقدر پررو میشوم ک خودم هم تعجب میکنم...حال و هوای صبح های امتحان را دارم..وقت هایی ک شب تا صبح درس میخوانی و صبح ک میخواهی بروی امتحان بدهی حالت تهوع داری و توی بدنت یک مورمور عجیبی برقرار است و داری ب خودت قول میدهی هیچوقت کارهایت را انقدر کش ندهی ک مجبور شوی از خوابت بزنی..الان دقیقا در همان وضعیت هستم جز اینکه لازم نیست امتحانی بدهم.
دیشب باعزیزه جان حرف زدم و یک عالمه چیز گفتم که حالا عین همان چیز پشیمانم..
باید در لیست کارهایم تغییر لقب برای تو را اضافه کنم
  • پر پر