ترس ه من از خنده های..سرد و بی روح ه لب ه توست
روی تختم دراز کشیده ام و دارم قسمتی از کتابی را برای پسرعمه ام ترجمه میکنم..ساعت 3 و نیم صبح هست و من حدود 30 درصدشو انجام دادم... هنوز در یک حالت کرختی و ریلکسی!! بعد از امتحان بسر میبرم..البته اصلن سرم خلوت نیس اما خاصیت تموم شدن امتحانات همینه.
بعد از مدت های زیادی ک مسافرت نرفتم با 3 تا پیشنهاد همزمان برای مشهد ، شمال و کیش روبرو هستم.. هنوز انتخاب نکردم ک چیکار کنم..احتمالا جوری برنامه بچینیم ک دوتاشو بریم حتمن..
بعد از تموم شدن امتحانا رفتیم بازار و هرچی تو خوابگاه بودیمو جبران کردیم..برای دو تا بچه های خانواده و خواهرم چیزمیز خریدم.
هیچ حرفی ندارم برای زدن!!
تخت بالای سریم ی دختری هست ک ی پست اختصاصی میطلبه ... من بهش میگم مجاهد خلق..ی صدای خفنی از هندزفری م میزنه بیرون و تق تق تایپ.. بیچاره هیچی نمیگه
منم بدجنس... باور کنید بیرون بودم تا 1 ساعت پیش اما خیلی سرد بود
شنبه میخوام برم از کتابخونه کتاب بگیرم
داشتم تو لپتاپم دنبال چیزی میگشتم ک عکسشو دیدم..در حالی ک موبایلشو روبروش گرفته بود خوابش رفته بود و داداشش ازش عکس گرفته بود..مال اون روزایی هس ک شبا یکی دو ساعت برای هم وقت میذاشتیم و تا حرفامونو نمیزدیم خوابمون نمیرفت..همیشه گوشی ب دست بودیم تو رختخواب..حالاها ب زحمت میدونم گوشیم اصلا کجاست و باورم نمیشه این روزا رو هم داشتم
دلم برای اون روزا تنگ شده..
دلم براش تنگ شده
اما من میتونم ..من این روزا رو میگذرونم و بعد اتفاقای خوب میافته..نمیدونم چی ان اما میان.
اینم اون چیزی ک دنبالش بودم:
- ۹۴/۱۰/۲۴