فقط کمی
حاضرم یکسال از عمرم را بدهم و یک بار دیگر تنها دقیقه ای سرم را روی سینه ات بگذارم. یکبار دیگربگذاری موهایت را نوازش کنم
**ب اندازه کافی بهت گفتم چقد عزیزی؟ ب اندازه کافی بوسیدمت؟
- ۸ نظر
- ۲۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۴۴
حاضرم یکسال از عمرم را بدهم و یک بار دیگر تنها دقیقه ای سرم را روی سینه ات بگذارم. یکبار دیگربگذاری موهایت را نوازش کنم
**ب اندازه کافی بهت گفتم چقد عزیزی؟ ب اندازه کافی بوسیدمت؟
وقتی ک ولنتاین ها از راه می رسند
وقتی ک محبت ها سهم Trash ایمیل میشوند.. وقتی ک کیبوردها خیس میشوند...وقتی ک جواب رفتن ها ... آرزوی موفقیت روزافزون میشود.....اینها یک شروع است یا یک پایان؟؟ نمیدانم ..هرچه ک هست خیلی جدید است...
تمام دلم پیش ه خودم بود ک تو گفتی میشه برگردی؟ گریه کردم و گفتم ن...ازین گریه کردم ک یک تکه از دلم را با این حرفت کندی و بردی...وزن 5 سال عاشقانه هایت یکطرف و این جمله یکطرف
نمی شود برگردم...نمی شود دلم را پس بدهی؟
بهش میگم چرا ب فلان مساله حساسیت نشون میدی؟چرا گیر میدی؟
میگه: مگه کتاب هنر شفاف اندیشیدن رو نخوندی؟این ی خطای (نمیدونم چی) ه .. من اشتباها نسبت ب تو احساس مالکیت میکنم..بخاطر شناخت ناقص و طرز تفکر اشتباهه..
و اینگونه پسر خوب ب ما ابرازعشق می کند!!!
پ.ن: چطور میشه جواب اینهمه عشق و محبت رو داد!
پ.ن 2: هنر شفاف اندیشیدن/ترجمه عادل فردوسی پور/ نشر چشمه
پول بچه را واریز کردم..
من و پسر خوب ی بچه داریم
اونموقع ها ک من دلم میخواست با هم ی بچه ب فرزندی قبول کردیم
گاهی من پول تو جیبیشو میدم و گاهی اون
وقتی میگم مردا عاقل نیستن بگید درسته
تا حالا ب ذهنش نرسیده من دوس دارم ببینمش تا عکسشو برام بفرسته..همه چیز رو باید آورد گذاشت جلوشون تا بفهمن
دوس دارم ی عیدی در حد بضاعتم براش بخرم اما چیزی تا حالا ب ذهنم نرسیده
نامت را در پرانتزی مینویسم
که آن را برای همیشه خواهم بست.
خسته ام..نمی شود که من زره و کلاهخود جنگم را بگذارم زمین و یکنفر بیاید جای من تادوباره جان بگیرم؟ نمی شود که وقتی یک دختر خسته می شود کسی بیاید دست هایش را در دست بگیرد، یک بوسه ب کنار گونه اش بزند و یک حرف خوب بزند؟ک یکنفر یادآوری کند ک زیباست؟ دوست داشتنی است و قوی..یکنفر پیدا بشود بیاید و بگوید اگر حرفی داری ب من بگو...اگر جایی لازم داری شانه های من هست
نمیشود ک یکی پیدا بشود و بماند؟
ای دوست ای حریم شکسته
امروز سرد و ساکت و ابریست
از تابش زننده خورشید
بر فرق لحظه ها خبری نیست
امشب هوا هوای من و توست
از قار قار دور کلاغان
تا خاطرات رفته به پاییز
پیوند روزهای من و توست
ای دوست ای دریچه ی بسته
وقتی کنار پنجره ی باز
دل داده ای به مستی باران
من را کمی به یاد بیاور
این رمز بی صدای من و توست
ای دوست ای امید گسسته
در قلب کوچه های همین شهر...
جایی که گم شده است برایم
جایی که دور نیست ولی هست
قلبت هنوز میزند آرام
او را همیشه گرم نگه دار
آن قلب آشنای من و توست
تهران هزار و سیصد و خاموش
آبان نغمه های فراموش...