گذشته
نشسته ام و بجای درس ها و کارها "گذشته ی اصغرفرهادی" را نگاه کرده ام...با دیدین اسمش توی لپ تاپ دوست جان یاد تو افتادم...چطور است ک همه چیز این جهان، خوب و بد ،ب تو ختم می شود؟؟ و چ فیلم دردناکی است..قلبم را می کند و متعجبم ک حتی یک کلمه اش را هم بخاطر نمی آورم...درست میتوانم بگویم چ موقع در اکران بود..17 تیر هزار و سیصد و ..باهم رفتیم سینما..من گفتم میخواهم گذشته راببینم...بعد از ظهر بود...آقاهه برد و توی این سالن کاملا خالی ما را نشاند کنار صندلی پر..ما هم نامردی نکردیم و بعد از رفتنش جایمان را عوض کردیم...... آقاهه تا برگشت نگاهش بما افتاد دیگر آرام و قرار نداشت..مدام می آمد و ما را نگاه میکرد...بعد هم رفت دو نفر را پیدا کرد آورد نشاند کنار دست ما...یادم هست حلقه ام در دستم بود و موقع بیرون رفتن سعی کردم نشانش بدهم..یعنی ک ببین تا چشمت در بیاد...ای داد بیداد...با خودم چ کرده ام؟این بن بست بدون پیش و پس آخر ب کجا ختم می شود/خدایا می شود برایم نردبان بگیری پله بزنم و بیایم بالا؟