درخت هلو
پر پر | پنجشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۳ ق.ظ
عطش رهایم نمی کند...در را باز میکنم و میروم توی بالکن تا شاید هوایی ب تن تبدارم بخورد و کمی بهتر شوم..درخت هلو ی جلوی اتاق را میبینم...
اشک ب چشم هایم دویده است...جانم؟حتی ماجرای هلوها را هم برایت نگفته ام...برنامه ی روتینم این شده ک ب عادت قدیم تا از اتاق یا دانشگاه یا هرجا بیرون می آیم گوشی ام را از کیفم بیرون بیاورم تا بتو زنگ بزنم..بعد انقدر از خودم بپرسم ب که زنگ بزنم بجایش و کسی را نیابم که گوشی را داخل جیبم فرو کنم و لبم را محکم با دندانم بگزمو و عبور کنم...این روزها هر دختر زردرویی را ک دیدید که لب به دندان گزیده است ، بدانید ک منم..یک سرگردان