عزیز ه جان
پر پر | سه شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۳۳ ق.ظ
بعضی وقت ها هم هست که به درجه ای از خودآزاری میرسی که دیگر دست از سر کچل خودت برمیداری..امروز از همان روزهاست..امروز ساعت 7 صبح خوابیدم!!!و 9ونیم بیدار شدم ..هرچه فکر کردم دیدم روی تماس با خانم دکتر جان را ندارم.لپ تاپ را روشن کردم و دروغی را روانه ی محل کار.بعضی وقتها انقدر پررو میشوم ک خودم هم تعجب میکنم...حال و هوای صبح های امتحان را دارم..وقت هایی ک شب تا صبح درس میخوانی و صبح ک میخواهی بروی امتحان بدهی حالت تهوع داری و توی بدنت یک مورمور عجیبی برقرار است و داری ب خودت قول میدهی هیچوقت کارهایت را انقدر کش ندهی ک مجبور شوی از خوابت بزنی..الان دقیقا در همان وضعیت هستم جز اینکه لازم نیست امتحانی بدهم.
دیشب باعزیزه جان حرف زدم و یک عالمه چیز گفتم که حالا عین همان چیز پشیمانم..
باید در لیست کارهایم تغییر لقب برای تو را اضافه کنم
- ۹۴/۰۸/۰۵