تلخ و شیرین

این روزهایم خیلی تکراری و شبیه هم اند اما به امید روزهای بهتر مینویسم

تلخ و شیرین

این روزهایم خیلی تکراری و شبیه هم اند اما به امید روزهای بهتر مینویسم

تلخ و شیرین

محتاجم

به خیزشی نه از این خاک

به نغمه ای نه از این دست

به قصه ای نه چنین تلخ

به باوری نه چنین پست!

پیوندهای روزانه
آخرین نظرات
  • ۱ تیر ۹۶، ۲۲:۰۴ - کم نویس
    :))
  • ۱۷ ارديبهشت ۹۶، ۰۱:۳۹ - قالب بلاگ رضا
    عجب

بازی تا 4 صبح ؛-)

پر پر | شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۲۴ ب.ظ
دیشب هم اتاقی جان بعد از گذروندن 3 روز بسیار شلوغ بالاخره از پا افتاد. تب و لرز شدید و گلاب ب روتون اسهال و استفراغ و انواع مرضها با هم..تا صبح من نفهمیده بودمو بچه ها بیدار شده بودن...صبح بخاطره این پیشامد باشکوه 10 از دانشگاه برگشتمو بردمش دکتر..بیچاره خیلی گناه داره..مریضی خیلی سخته..
چیزهای زیادی هست ک میتواند در یک اتاق کوچک روی اعصاب آدم برود و داغانش! کند...این روزها هم نمیدانم من حساس ترم یا واقعا اوضاع بدتر شده..امروز ک رفتم دانشگاه بچه ها اطلاع دادند ک هفته ی قبل ک پیچانده! بودم استاد به هرکسی یک موضوع سمینار داده ک دو هفته بعد بیاید و به زبان انگلیسی ارائه کند، در اینصورت رسما fail شدم و دارم به فنا میرم..جالب این بود که هیچکس هم عین ه خیالش نبود و نگران نشده بود..حالا خوبه ک من این بچه ها رو میشناسم وگرنه درجا سکته میکردم
یک بازی دیروز توی بازار دیدم و دانلود کردم ک انگار ساخت دانشجوهای امیرکبیره ب اسم Quiz of King...حالا اعتیادم شیفت پیدا کرده روی این بازی و دیشب تا صبح نتونستم بخابم و کل امروز بعد از ظهر درگیرشم..البته سروری بسیار کند داره اما باب طبع منه..دیشب یک پسره ک بسیار باهوش بود اومد با من بازی کرد و برد..خداییش اطلاعاتش فوق العاده بود..دیگه نمیتونستم بخوابم و مدام درخواست مجدد بهش میدادم و میباختم..تا اینکه ساعتای 4 اینا باهاش برابر شدم..بعدش انگار ک راحت شدم گوشی رو خاموش کردمو خابیدم
وقتی 18 سالم بود و کنکوری بودم مامانم همه کتابای غیر درسی رو از تو اتاقم جمع کرده بود و برده بود..منم یکی از داستان های هری پاتر رو قایم کرده بودم "یگان ققنوس" و هر وقت ک استرس داشتم و یا ناراحت بودم یا هرچی و کنکوری بودمو اجازه ی کاری نداشتم در اتاقو قفل میکردمو اونو میخوندم..طوری شده بود که تا روز کنکور شاید 100 بار  این دو جلد رو خوندم و باز خوندم..بعد از اون هم بارهای دیگه اینکارو کردم...نمیدونم این روزا چرا دوباره دلم میخواد بشینم فیلم های هری پاتر رو ببینم یا کتاباشو بخونم...لعنت بر این اینترنت..
وقتی اون شروع کرد تو وبلاگش نوشتن خیالم راحت شد ک هروقت بیتاب باشم ی دستاویزی دارم ک برم و خودمو آروم کنم..اما از وبلاگش خیلی بدم میاد عملا سمبل میکنه..هیچ چیز درستی نمینویسه

نظرات  (۳)

پس توهم شادباش وشادبنویس وامیدوار
پاسخ:
:-)
ممنون بابت محبتتون
دلم که هرروزشادنیست که شادبنویسم.
پاسخ:
وقتی شادید انسان ب زندگی امیدوارتره
خودت خوبی؟
کمی درس خوندن بدنیست!
پاسخ:
آره_بد نیست
D-:

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">