روزه دیگری هم گذشت
پر پر | سه شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۲۴ ب.ظ
دیروز دیدم ک از وبلاگم 115 بازدید شده ک این ممکنه برای خوانندگان جالب نباشه اما بنظر ه من فوق العادس و ناخوداگاه باعث شد تمام روز رو شارژ باشم و تعجب هم اتاقیان جان رو برانگیزم...راستش امروز ی همایش ملی توی دانشگاهمون بود و ما هم کادر اجراییش بودیم...صبح ساعت 6 و نیم رفتمو ساعت 7 شب برگشتم...روز فوق العاده ای بود و بسیار خوش گذشت..یک عالمه چیز اتفاق افتاد ک دوس دارم تعریف کنم اما میترسم با کوچکترین اشاره ای به همایش هویتم!! لو بره.
البته آخر جلسه ک با آقایون ه بزرگان عکس انداختیم و تو عکسا دیدم ک چه سایزی هستم حالم گرفته شد و طبق جریان ثابت خانما تصمیم به رژیم گرفتم..
استاد اس داده ک فردا بیاید دانشکده تا تکلیف پایان نامه ها رو روشن کنن.. کمی استرس دارم اما خودمو راضی کردم ک هر چی شد خوشحال باشم و کلا دنیا رو به نقطه چینم هم نگیرم
امروز استاد ه مقاله رو تو همایش دیدم و اصلا تحویلم نگرفت و محلم نذاشت.. منکه خیلی نگران شدم ک آیا خطایی ازم سر زده ؟اما بچه ها میگن حتما تازه پدرشوهرش مرده دوس داشته تریپ ه غم داشته باشه و با کسی خوش و بش نکنه.البته روزه 8م پدر شوهرش بهش پیامک تسلیت دادمو جوابمم داد. خیلی دوسش دارم..ی خانم به تمام معنیه..اما تو سرنوشتم همیشه این بوده ک کسایی ک دوسشون دارم باهام دچار سوء تفاهم میشن
...
پسره خوب..برای این پسره خوب خیلی زحمت کشیدم و تمام سعیمو کردم ک براش وقت بگذارمو هدایتش کنم اما نمیشه..در تصورات خودش زندگی میکنه و خیال میکنه راه برگشتی هست...حقیقت رو فراموش میکنه و بیخود خودشو گول میزنه..بهش گفتم ک نمیخوام در هیچ صورتی باهاش ازدواج کنم پس چرا گذشته رو زندگی میکنه و فال حافظ میگیره؟ فال حافظ برا وقتی هس ک آدم نمیدونه چی بشه اما من ب اون گفتم ک چی میشه...
بهش چیزای جدیدی برای زندگی دادم..بهش ی وبلاگ دادم تا دوستای جدیدی پیدا کنه و وقتشو پر کنهخ اما فکر میکنه وبلاگش قاصده نامه بر ه منه..نمیدونه من چ احساسی بهش دارمو نمیدونم باهاش چه کنم
- ۹۴/۰۸/۲۶