کات نامه
روزی که قدم در این مسیر گذاشتم میدانستم آدمی میتواند بسیار فراموشکار باشد و میدانستم ابعادی در وجودم هست که گرچه هنوز بر همگان آشکار نشده، خودم از آنها باخبرم
اینروزها _ تنها توصیفی که ازشان دارم میتوانم بگویم میگذرندو ن خوب و ن بد اما چالش های خودشان را دارند.بیرحمانه از پسر خوب دل کنده ام و هر چه ک تلاش میکنم موقع رویابافی و فکر و ... نمیتوانم توی خاطرم بیاورمش..پایش را توی خواب هایم نمیگذارد و دارد خ خ دور میشود. همه ی اینها اما یک جور سیستم دفاعی در وجود آدم است انگار.اگر یک لحظه غفلت کنم و راه ورودش را باز بگذارم بیچارگی و سردرگمی بر من غالب میشود. سردرگم و بیچاره میشوم و دیگر هیچ پناهگاهی نیست که بتوانم در سایه اش از خودم و اعمالم فرار کنم
این روزها کلاس ها تمام شذه و فاصله قبل از امتحان ها آغاز شده. من البته هیچ واحد تئوری این ترم نداشتم و اما هم اتاقی جانم امروز رفت خانه که درس بخواند .ترم آخرش هست و دوستانم دارند عین برگ های یک گل پژمرده دانه دانه می افتند. به این مناسبت دیشب دو نفری تا صبح بیدار بودیم و از هر دری سخنی... یک دفعه جو گرفتم و خ چیزها برایش گفتم .البته اصلا راجع به وجود پسر خوب در زندگیم یا مسائل اینجوری ن.. راجب زندگیم، اولین سال های جوانی ام_ اتفاقاتی ک برایم افتاد و حتی تمام چیزهایی ک پسر خوب خیال هم نمیکند توی زندگی ام باشند... اما راجع به مسائل اینطوریم ترسیدم.هنگ کرده بود و باور نداشت ک بتوانم همچین چیزهایی در دلم داشته باشم.
مقصود اینکه یاد روزهای گذشته منقلبم کرد و تکانم داد ک چرا ب این نقطه رسیدم...ب این نقطه رسیدم با تمام جوانب خوب و بدش...نیاز داشتم بر خودم یادآوری کنم ک باید وجودم را وقف بابا کنم ک تلنگر بموقعی بود. داشتم خ چیزها را فراموش میکردم و اشتباهاتم خ زیاد شده بود این روزها.
ب وبلاگم سر نمیزنم و شخصیت معتادم یک مسکن دیگر این ماه یافته بود ک بسی بسیار ! آرامم میکرد. هدفم این است ک همه چیزها را به تعادل برسانم و ن وبلاگ یا تلگرام و فیلمو ب هی چیز خاصی معتاد نباشم ک از دست دادنش زجرم دهد...
فقط.... فقط اگر میشد مثل آن فیلم کیت وینسلت ک اسمش یادم نمی آید میتوانستم بدهم بهترین خاطراتم را پاک کنند_ ن نمی شود..فقط باید ب این فرار و بیرحمی ادامه دهم
پ.ن: وقتی ک پیام می دهید دلتان تنگ شده_ انگار تمام دنیا را می دهید به من. ممنون
- ۹۵/۰۳/۰۸