این چند روز روزهای فوق العاده سختی بود ک گذشت..حسابی حرص خوردمو رنج کشیدم و جنگیدم..معده ام انقدر درد میکرد ک نمیتوانستم حتی ب پهلو بخابم و مدام تیر میکشید..نمیدانم از اثر خوردن داروی زیاد هست یا حرص ه زیاد.
یک کارگاه 3 روزه دانشگاه تربیت مدرس گذاشته اند ک دو روز اخیر را آنجا بودم..وقتی ک هم ک برمیگشتم خسته و کوفته.امروز روز سوم هست ک من پیچاندم! و رفتم سر مقاله.راستی یادم رفته بگویم ک مقاله روی روال دارد می افتد و بجز من یک دختره هست ک همکاریم مثلا و خوب و بدش را هنوز نفهمیده ام. به شدت مرا میپیچاند و اذیتم میکند و گاهی هم مهربانی..خلاصه اینکه امروز رفتم و پاپیچش شدمو جایگاه خودم را تثبیت کردم
خبری ک از دادنش سرباز میزنم و اجتناب دارم و باعث خجالتم است این هست ک :پایان نامه گرفتم...
رفتم و بدترین پایان نامه ی ممکن را گرفتم
این هفته خ اذیت شدم و خ گریه کردمو اتفاقاتی در دانشکده یمان پیش آمدو پیش آوردم ..بعد هم یکدفعه خسته شدمو زدم ب سیم آخر و پایان نامهی گندول! را گرفتم و تمامش کردم..حالا حتی دوست ندارم کسی موضوعش را بداند یا راجبش ازم سوالی بکند.
دوسه شب بود خواب پسر خوب را میدیدم..دیشب بهش زنگ زدم..حرفهای بیخود زدیم و من تمام مدت شلپ شلپ اشک ریختم..متوجه شدم خ خ خ کم دوستش دارم و نمیدانم این بلا چطور بر سر عشقمان آمد..ما خیلی برای این عشق وقت گذاشته بودیمو زحمت کشیده بودیم..بعد از دو ماه اصلا حوصله ی حرف زدن را نداشتم!!! شاید هم این منم ک خسته ام و باید ب خودم فرصت بدهم ..
دیشب باز خوابش را دیدم..یک خواب ه خوب.خوابم یکخورده صحنه داشت و اگر بخواهم سانسورش کنم هیچی ازش باقی نمی ماند..توی خوابم یکی را پیدا کرده بود و با دختری بود..