تو2
تو " مهرآبان ترین" حوای "فصل زندگی" بودی
که از شهریور لبخندهایت دل نمی کندم...
- ۱ نظر
- ۳۰ مهر ۹۵ ، ۱۳:۴۹
تو " مهرآبان ترین" حوای "فصل زندگی" بودی
که از شهریور لبخندهایت دل نمی کندم...
این مهر درست یکسال است ک من و پسرخوب خود را ب چالش کشیده ایم.این محرم،درست یادآور محرم قبلی ست ک برایش گریه میکردم.یکسال گذشت،بدون دیدار یا حرف و سخنی~ما نتوانستیم دل بکنیم،من نتوانستم بهترشوم
امشب میخواهم سرم را خم کنم و بگویم:یا قمر بنی هاشم،من شرمنده ام بابت همه چیز اما این پیوند با جان ه من خورده است،تنها اگر تو دست عزیزم را در دست بگیری من رهایش میکنم .تو شاهدی ک من میخواهم خود را فقط بخاطرخدا خالص کنم
دستش را در دست عباس میگذارم و رهایش میکنم
سلام
تقریبا هر روز می آم و ستاره های روشن شده رو نگاه می کنم..نظرهای خصوصی و عمومی رو نگاه می کنم.ارسال مطلب جدید رو باز میکنم
باز می بندمش و میرم
چی بگم؟
آرومم
دیگه سر کار نمیرم
هر روز بیدار میشم و میرم آزمایشگا
برمیگردم به پایان نامم فکر میکنم...
دو تا طرح تو ذهنمه
شبا چت میکنم با این و اون ...آخر شب یوتیوب
باز میخوابم و فردا
به هیچی فکر نمیکنم
آرومم
آروم ه آروم