تقریبا سال 89 بود فکر کنم ک من چشمامو عمل کردم...اونموقع تا چندین روز اصلن نمیتونستی چشماتو بازکنی..جزییاتو خوب یادم نمیاد اما یادمه پلکامو میگرفتم و بزور میکشیدم بالا اما تا ولش میکردم میافتادن پایین و هیچ قدرتی نداشتم ک چشمامو باز کنم حتی ی ذره... همونموقع شهریور ماه بود و تازه ترم تحصیلی شروع شده بود..باورتون بشه یا نشه من عمل کردم و دو روز خونه موندمو روز سوم منو گذاشتن خوابگاه و رفتن..با چشمایی ک باز نمیشدن
هم اتاقیای جدیدمم نمیشناختمو تازه باهاشون اشنا شده بودم . یادمه دو شب اول کمابیش خوب خوابیدمو شب سوم ک خوابگاه بودم ی حسی داشتم مث اینکه مردمک چشمتو دارن با ی کارد میبرن و ی سوزن توش فرو میکنن..خیلی درد داشت و مردم و زنده شدم
فرداش برا یکی از دوستام تعریف کردم ک اینجوریم و اونم گفت میخوای بهت مسکن بدم بخوری؟ منم عین شنگولا گفتم آره.دوستم هم ی بسته دیازپام بم داد. اونوقتا شنگول تر ازینا بودم ک اصلا کنجکاو بشم دیازپام چی هستو چی نیس
منم شب نمیدونم چند تا دیازپام خوردم و رفتم بخوابم.
بعد ی موقع بیدار شدم گوشیمو چک کردم برای ساعت.دیدم ی سری آدم کوچولو رو دکمه های گوشیم نشستنو پاهاشونو تکون میدن(گوشیم لمسی بود اما بعد پیدا کرده بودن دکمه ها و ارتفاعشون فرق میکرد) هرچی بهشون میگفتم رو گوشی من ننشینید ..کفشاتونو ب دکمه های گوشی من نمالید گوش نمیکردن
فردا صبح پاشدم وقتی مسیجامو چک کردم دیدم ب یکی از پسرای دانشگاه(همکلاسیم نبود) ک شمارشو داشتم ی دنیا اس دادم..شاخ درآوردم و وقتی نگاه کردم دیدم چ دری وری ها ک بهش گفتم..هی اس دادم ک بیا این آدما رو از رو گوشی من بلند کن و ... خیلی چیزا..اون هم هی اس داده بود و یجورایی سعی کرده بود منو راضی کنه و بگه بخواب.
فردا صبح ک ب هم اتاقیا گفتم اینجور شده بنده خداها اعتراف کردن ک نصفه شب هی وسط اتاق راه رفتم و ب ی کسایی زنگ زدمو چرت و پرت گفتم( چون خانواده هس نمیشه گفت چیا گفتم) اوانم خیلی خیلی ازم ترسیده بودن :دی
هیچی دیگه دفعه بعد پسره رو ک دیدم ازش بابت مزاحمتم عذرخواهی کردم ن گذاشت ن برداشت گفت اشکال نداره ازین موارد دیده بوده ، کمتر بخورم(!!!! یا حضرت عباس)
البته پیرو همین خاطره ک یادم اومد ی سرچی هم کردم تو نت اما جزو عوارضش توهم ندیدم.
پ. ن: امروز مامان زنگزد ک داییت خوب شده.بین ترم ک رفته بودم خونه داییم بخاطر یکسری مشکلات اعصابی! تعداد زیادی آرامبخش خورده بودنو رفته بودن تو کما چند روز و بعدشم طول کشید تا ب حالت نرمال برگردن..بخاطر این خونه و تعطیلات خیلی اعصاب خردکن شده بود.
راستی! چشمام ک باز شد متوجه شدم داروهای شبمو ندیدمو نخوردم