تو خوابیده ای
- ۱ نظر
- ۰۱ آذر ۹۵ ، ۰۰:۴۹
من امروز ی خنگول بازی درآوردم
اگر آزمون mhle این ماهو نمیرسیدم نمیتونستم کنکور دکترا ثبت نام کنم.قرار بود 24 باز بشه ک تا امروز نشد.msrt هم تا باز شد تهرانش پرشد.خلاصه ما رو وسط خیابون جو گرفت عصر ک باز شد و گفتیم بجای تمام مدارک کارت ملیمونو آپلود میکنیم شب میاییم ویرایش میکنیم.
حالا ک اومدم قابل ویرایش نیس.دیگه هم نمیتونم با شماره ملیم هیچجوره این دوره رو ثبت نام کنم.
ب این راحتی دکترای امسال میپره؟
ی فکر مسخره ای میگه msrt اصفهانو بزنم اما پول ندارم...25 تا جای خالی داره هنوز.
ی حس مسخره دیگه میگه دوشنبه صبح پاشم برم sanjeshp التماس کنم.
حالا این مملکت معلوم الحال ؛ اگر دوشنبه همه پیرو قوانین نشدن ما رو رد کردن...
ازصبح ک بیدار شدم از روی تختم جم نخورده ام. دراز کشیدم و خیره به تخت بالایی مدام فکر میکنم چطور از این بن بست یکساله بیایم بیرون...من یک سال و نیم است که هر روز بیشتر در خودم تا میخورم...در خودم له میشوم...انقدر دنیایم کوچک و کوچکترشده ک به یک نقطه رسیده ام...یک صفر ....دوست دارم از خودم برخیزم...زندگی ام به ... رفته. دوست دارم خودم رو بکشم بیرون
فقط با چیزهایی ک برایم مینویسد زنده ام
ن بخاطر هوای آلوده ست ک چشمانم میسوزد و ن هیچ پاییزی من را یاد تو می اندازد.هیچ صبحیم ب شب نرسیده بدون اینکه ب تو فکر کنم،بدون اینکه در 5دقیقه یکبار با خود کلنجار نرفته باشم ک زنگ بزنم،زنگ نزنم..هیچ مذکری نمیتواند مردانگی را ب خوبی تو معنا کند..چطور اینهمه برایت از خدا خوب میخواهم و ایمان نداشته باشم ک خدا بهترینش را نصیب تو میکند؟
من ایمان دارم روزهای تو سبز ه سبز خواهد بود و سفید ه سفید...من ایمان دارم هزار خوبی خدا در روح تو جوانه زده و شاخ و برگ خواهد داد...
من ایمان دارم هیچکس هم اگر تورا نشناسد ، باز تو صاحب ه سفیدترین قلب ه جهانی.من هیچوقت خوشحالتر از زمانی نبوده ام ک تو مرده من بودی....هیچوقت نیاز ب آرامشی بیش از این ندارم ک تو بمن بخشیده ای...تو آرامترین قلب ه دنیا رابمن هدیه دادی.تو این قلب را بمن هدیه دادی...
من هیچ چیز را فراموش نمیکنم. من هیچ خاطره و خوشی را از دست نمیدهم. ما فقط عادی میشویم~عادت میکنیم. . سرد شدن داغ شاید بهترین موهبت خدا ست به آدم ها
تو " مهرآبان ترین" حوای "فصل زندگی" بودی
که از شهریور لبخندهایت دل نمی کندم...
این مهر درست یکسال است ک من و پسرخوب خود را ب چالش کشیده ایم.این محرم،درست یادآور محرم قبلی ست ک برایش گریه میکردم.یکسال گذشت،بدون دیدار یا حرف و سخنی~ما نتوانستیم دل بکنیم،من نتوانستم بهترشوم
امشب میخواهم سرم را خم کنم و بگویم:یا قمر بنی هاشم،من شرمنده ام بابت همه چیز اما این پیوند با جان ه من خورده است،تنها اگر تو دست عزیزم را در دست بگیری من رهایش میکنم .تو شاهدی ک من میخواهم خود را فقط بخاطرخدا خالص کنم
دستش را در دست عباس میگذارم و رهایش میکنم