تلخ و شیرین

این روزهایم خیلی تکراری و شبیه هم اند اما به امید روزهای بهتر مینویسم

تلخ و شیرین

این روزهایم خیلی تکراری و شبیه هم اند اما به امید روزهای بهتر مینویسم

تلخ و شیرین

محتاجم

به خیزشی نه از این خاک

به نغمه ای نه از این دست

به قصه ای نه چنین تلخ

به باوری نه چنین پست!

پیوندهای روزانه
آخرین نظرات
  • ۱ تیر ۹۶، ۲۲:۰۴ - کم نویس
    :))
  • ۱۷ ارديبهشت ۹۶، ۰۱:۳۹ - قالب بلاگ رضا
    عجب

۱۲ مطلب با موضوع «کات نامه» ثبت شده است

.... اما چقدر دلخوشی خواب ها کم است

پر پر | جمعه, ۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۳۲ ب.ظ

تمام این روزها و سال هایی ک گذشت، من همواره خودم رو مسول هرچی ک با پسر خوب داشتیم دونستم...همیشه بخودم گفتم پریسا تو کردی، تو اومدی، تو رفتی، تو خواستی ، تو نخواستی....و بار این مسولیت همیشه برام رنج و عذاب وجدان و غم به همراه داشته...چند روز پیش برای اولین بار به این صرافت افتادم ک مگر پسر خوب عقل نداشت؟ چشم نداشت؟قدرت انتخاب و تصمیم گیری نداشت؟

چرا من تا این حد خودم رو مسول همه چیز میدونم و فکر میکنم بار مشکلات همه رو باید ب دوش بکشم؟

درسته ک من اشتباهات زیادی تو زندگیم انجام دادم اما مگر تقاصش را نکشیدم؟

این روزها حس های جدیدی در من متولد شده...

هیچ چیز در این دنیا احترام پسر خوب را برای من از بین نخواهد برد اما وقتی ب قلبم رجوع میکنم میبینم من هیچ دلتنگ پسر خوب امروز نیستم...مدام دلتنگ عشقی هستم ک در قلبم حس میکردم...دلتنگ حالی هستم ک داشتم...برای من عشق ، ان حس عظیم و غریبی ک در قلبم داشتم مدت هاست تکرار نشده....

دیگر این حال با پسر خوب هم برنخواهد گشت...در اصل رفت ک کار ما حالا ب اینجا کشیده...پسر خوب تجسم آن حال هست و واقعیت آن نیست...من از مرز این آدم ها گذشته ام...من در جست و جوی آن چیزی هستم ک روزی حسش کرده بودم...حتی اگر هرگز هم تکرار نشود اشکالی ندارد اما گمان نمیکنم ب کمتر از آن تن دهم...

پسر خوب برای من در واقعیت تمام شده و دیگر ن از گفتنش می ترسم و ن گریه می کنم...پسر خوب را در هیچکدام از صفحات بعدی زندگی ام نخواهم نوشت و از هیچکدام ازصفحات قبلی پاک نخواهم کرد...با عزت ترین فرد قلبم خواهد ماند اما در این صفحه بر انتهای ماجرایش . میگذارم

این روزها بسیار خودم را تنها حس میکنم....چرا دنیا اینجوری ست/چرا آدم هااینجوری ند؟ چرا آدم ها دارند برای من ناکافی می شوند؟یک چیزی را میخواهم ک در هیچ کس پیدایش نمیکنم....زندگی حتمن باید معنای قابل احترامی داشته باشد...این معنا کجاست؟

پ.ن: گاهی تو را کنار خود احساس می کنم...

  • پر پر

یا امیر

پر پر | دوشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۸ ب.ظ

 این مهر درست یکسال است ک من و پسرخوب خود را ب چالش کشیده ایم.این محرم،درست یادآور محرم قبلی ست ک برایش گریه میکردم.یکسال گذشت،بدون دیدار یا حرف و سخنی~ما نتوانستیم دل بکنیم،من نتوانستم بهترشوم 

امشب میخواهم سرم را خم کنم و بگویم:یا قمر بنی هاشم،من شرمنده ام بابت همه چیز اما این پیوند با جان ه من خورده است،تنها اگر تو دست عزیزم را در دست بگیری من رهایش میکنم .تو شاهدی ک من میخواهم خود را فقط بخاطرخدا خالص کنم

دستش را در دست عباس میگذارم و رهایش میکنم



  • پر پر

گاهی تو را کنار خود احساس می کنم

پر پر | يكشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۰۵ ب.ظ
هوای این روزهای تهران یک جور عجیبی ست...نمیتوانی عادی نفس میکشی..یک نفس ک میکشی میخواهی با همه توانت هر چه اکسیژن هست فرو دهی..من مثل دیوانه ها نفس های عمیق میکشم و هر تنفس یکجور چیز غریبی را در ذهنم تلنگر میزند...شاید یک خاطره دور...هر چه نفس میکشم پیدایش نمیکنم...نمیدانم این چیست
هوای این روزهای ونک مستی آور است...من باید از این هوا فرار کنم
پ.ن:
اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است

گاهی تو را کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دلخوشی خوابها کم است

  • پر پر

برای کات نامه

پر پر | چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۱۵ ب.ظ

از نوشتن می ترسم.. از نوشتن هر چیز خوب یا بدی می ترسم...

  • پر پر

باز هم عنوان ندارد

پر پر | يكشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۵۴ ق.ظ
و خدا برداشته توی قرآن گفته صبر کنید_ گفته صبرکنید که خیلی خوب است
اما فکر نکنم گفته باشد تا کی صبر کنید...تا کجا صبر کنید
من صبر کردم...برای خاطر خدا صبر کردم...اما او چقدر میخواهد؟تا کجا میخواهد؟ شما نمی بینید...نمی فهمید ...او هم نمیبیند؟
پریسا دارد تمام می شود
پریسا کم آورده است
رسما کم آورده است...
من نمیخواهم آخرش را خراب کنم_ او نمیخواهد آخرش بیاید؟ خود ه خودش را میخواهم...اصلا قبول ندارم اگر بخواهد کسی را بفرستد سراغ ه من...خوده خدا باید بلند شود بیاید و دست مرا بگیرد
فکر میکنم دیگر وقتش است....که تلگرامش را پاک کنم...که دیگر دست از چک کردن آنلاین بودنش بردارم...که دست از تصور اینکه دقیقا کجاست و چه میکند بردارم....فکر میکنم وقتش است که دیگر بلاکش کنم....وقتش است بروم خرید و یک دست لباس سیاه بخرم...فکر کنم وقتش است انتخاب کنم در کدام شهر میخواهم دفنش کنم....باید بروم و یک قبر برایش انتخاب کنم.... باید برایش هفت و چهلم هم بگیرم؟


از وقتش هم گذشته اما نمشود که با خودم روراست شوم...نتوانسته ام...الان این را میگویم؟یک دقیقه ی دیگر تصمیم میگیرم این کارها را بگذارم برای سر فرصت...
و این همسر
این همسر آینده من ک صورتش را نشان نمیدهد...مدام می اید توی کله ام...مدام میگوید من چه؟ با من میخواهی چکار کنی؟کی میخواهی خانه ی قلبت را بروبی؟وقتی آمدم کجا جایم میدهی؟ این همسر بی صورت ه اینده راه نفسم را بسته است...و میگوید همین بود؟ بقیه زندگی را میخواهی اینطور ادامه دهی؟ تا کی؟ واقعا تا کی؟

پ.ن: می شود با آن زبانی ک گناه نکرده ام برایم دعا کنید؟ میشود با زبان هایتان اسمم را ببرید؟ می شود ب خدا بگویید فقط اگر خود ه خودش بیاید قبول دارم؟ باید خودش بیاید




  • پر پر

خبرت هست ک بی روی تو آرامم نیست؟

پر پر | جمعه, ۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۳ ب.ظ

روی تخت ولو میشم و با خودم فکرمیکنم این روزا ک مشغول خیانت ب خودم و خودت هستم_تو کجایی؟ صبحاتو چطور شرو میکنی؟شبت رو چطور سحر میکنی؟ب غذا خوردنت فکرنمیکنم و ب درسات. میدونم حسابی حواست ب این دو چیز هس.فقط شبا...فقط شب هان ک آسون صبح نمیشن

  • پر پر

کات نامه

پر پر | شنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۰۵ ق.ظ

روزی که قدم در این مسیر گذاشتم میدانستم آدمی میتواند بسیار فراموشکار باشد و میدانستم ابعادی در وجودم هست که گرچه هنوز بر همگان آشکار نشده، خودم از آنها باخبرم

اینروزها _  تنها توصیفی که ازشان دارم میتوانم بگویم میگذرندو ن خوب و ن بد اما چالش های خودشان را دارند.بیرحمانه از پسر خوب دل کنده ام و هر چه ک تلاش میکنم موقع رویابافی و فکر و ... نمیتوانم توی خاطرم بیاورمش..پایش را توی خواب هایم نمیگذارد و دارد خ خ دور میشود. همه ی اینها اما یک جور سیستم دفاعی در وجود آدم است انگار.اگر یک لحظه غفلت کنم و راه ورودش را باز بگذارم بیچارگی و سردرگمی بر من غالب میشود. سردرگم و بیچاره میشوم و دیگر هیچ پناهگاهی نیست که بتوانم در سایه اش از خودم و اعمالم فرار کنم

این روزها کلاس ها تمام شذه و فاصله قبل از امتحان ها آغاز شده. من البته هیچ واحد تئوری این ترم نداشتم و اما هم اتاقی جانم امروز رفت خانه که درس بخواند .ترم آخرش هست و دوستانم دارند عین برگ های یک گل پژمرده دانه دانه می افتند. به این مناسبت دیشب دو نفری تا صبح بیدار بودیم و از هر دری سخنی... یک دفعه جو گرفتم و خ چیزها برایش گفتم .البته اصلا راجع به وجود پسر خوب در زندگیم یا مسائل اینجوری ن.. راجب زندگیم، اولین سال های جوانی ام_ اتفاقاتی ک برایم افتاد و حتی تمام چیزهایی ک پسر خوب خیال هم نمیکند توی زندگی ام باشند... اما راجع به مسائل اینطوریم ترسیدم.هنگ کرده بود و باور نداشت ک بتوانم همچین چیزهایی در دلم داشته باشم.

مقصود اینکه یاد روزهای گذشته منقلبم کرد و تکانم داد ک چرا ب این نقطه رسیدم...ب این نقطه رسیدم با تمام جوانب خوب و بدش...نیاز داشتم بر خودم یادآوری کنم ک باید وجودم را وقف بابا کنم ک تلنگر بموقعی بود. داشتم خ چیزها را فراموش میکردم و اشتباهاتم خ زیاد شده بود این روزها.

ب وبلاگم سر نمیزنم و شخصیت معتادم یک مسکن دیگر این ماه یافته بود ک بسی بسیار ! آرامم میکرد. هدفم این است ک همه چیزها را به تعادل برسانم و ن وبلاگ یا تلگرام و فیلمو ب هی چیز خاصی معتاد نباشم ک از دست دادنش زجرم دهد...

فقط.... فقط اگر میشد مثل آن فیلم کیت وینسلت ک اسمش یادم نمی آید میتوانستم بدهم بهترین خاطراتم را پاک کنند_ ن نمی شود..فقط باید ب این فرار و بیرحمی ادامه دهم

پ.ن: وقتی ک پیام می دهید دلتان تنگ شده_ انگار تمام دنیا را می دهید به من.  ممنون
 

  • پر پر

کمپین تحریم اینترنت

پر پر | پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۵، ۰۸:۵۴ ب.ظ

یکی از جنبش هایی ک امسال در خانه ما برقرار بود ، تحریم شبکه های اجتماعی بود..رفتیم و یک سبد آوردیم و ابتدا در حرکتی نمادین موبایل هامون رو توش انداختیم و گذاشتیمش رو جاکفشی...قرار شد اگر کسی احساس میکنه مسئله واجبی درمیونه زحمت بکشه و تشریف ببره تو حیاط و از موبایلش استفاده کنه و برگشت باز بذاره همونجا..

از اونجایی ک وای-فای توی حیاط آنتن داشت و با وجود خون شیرازی ک در رگ های ما جاری بود این طرح تا حد بسیار بالایی جواب داد و جز کارای مهم کسی حاضر نبود سردی حیاط رو تحمل کنه.

این شد ک کمتر اومدیم نت و بیشتر روی ماه! همو دیدیمو من بیشتر متوجه خود جدیدم شدم...هرچی فکر میکنم نمیدونم از کی اینقد وحشتناک شدم...دوتا اعتراف دارم...یکی اینکه من تو عید ب پسر خوب اس دادم ... و خواستم ک باهاش حرف بزنم و یجورایی تعبیرم اینه ک منو پیچوند یا نخواست...یا هرچی... تمایلی ب گفت و گو نشون  نداد

اعتراف وحشتناک تر اینکه زیاد برام مهم نشد.... فکر کردم روزی ک آثار پشت کردنشو ببینم باید حسابی بشکنم ولی یجورایی تونستم از زندگیم حذفش کنم ... نه 100 درصد ولی واقعا زیاد برام مهم نیست الان و چی ازین میتونه وحشتناک تر باشه؟

از خودم میترسم و متوجه شدم ک دلم یجورایی سیاهه سیاهه.. اینکه آدم بتونه تا این حد از کسایی ک خیال میکرده براش باارزشن بگذره چ معنی میده؟اینکه تمام ادعاهات رو زیر پا بگذاری؟ اینکه سالها کاری رو کرده باشی ک همیشه فکر میکردی عین صداقت قلبت هست و حالا متوجه بشی ک حتی از قلبت آگاهی نداشتی؟

یا اینکه قلب نداشتی

پاکی نوجونی واقعا ناب و زیباست و بزرگسالی مفهوم رنج آوری برای من

بزرگسالی برای من فقط ب معنی حساب کتاب و دو دوتا چهار تا تو تمام امور زندگی هست

ن ریسکی ... ن دل ب دریا زدنی... ن جرات پیگیری خواسته هات.. رها کردنشون و ساختن اونچه بقیه بهش اسم زندگی درست و منطقی میدن...

من بزرگسال تهوع آوری هستم.

  • پر پر

حرکت ب جلو؟

پر پر | پنجشنبه, ۳ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۲۵ ب.ظ

یک قدم دیگر را برای جدایی  با موفقیت پیمودم.پسر خوب نمی داند ک چطور بازی میخورد و خودش دور می شود...

  • پر پر

پسر خوب چطوری بود؟ سری 1

پر پر | پنجشنبه, ۳ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۳۶ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۳ دی ۹۴ ، ۱۴:۳۶
  • پر پر