تلخ و شیرین

این روزهایم خیلی تکراری و شبیه هم اند اما به امید روزهای بهتر مینویسم

تلخ و شیرین

این روزهایم خیلی تکراری و شبیه هم اند اما به امید روزهای بهتر مینویسم

تلخ و شیرین

محتاجم

به خیزشی نه از این خاک

به نغمه ای نه از این دست

به قصه ای نه چنین تلخ

به باوری نه چنین پست!

پیوندهای روزانه
آخرین نظرات
  • ۱ تیر ۹۶، ۲۲:۰۴ - کم نویس
    :))
  • ۱۷ ارديبهشت ۹۶، ۰۱:۳۹ - قالب بلاگ رضا
    عجب

از عشق،هرچی که میشناختمو از من گرفتی

پر پر | پنجشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۴۴ ق.ظ

ازت نفرت دارم. 

بالاخره روراست شدم با خودم 

برو و پشت سرت رو نگاه نکن 

  • پر پر

بگذر ز من ای آشنا

پر پر | سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۴۲ ب.ظ



  • پر پر

بهش نگفتم،فقط نگاش کردم

پر پر | سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۴۶ ق.ظ

میخواستم بهش بگم انقد منطقی نباش،آدم با اینهمه منطق خودشو میکشه،یکدفعه متوجه شدم آخروعاقبت عشق هم چیزی جزاین نیست 

  • پر پر

خواب

پر پر | پنجشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۲۵ ق.ظ
اکثر خواب های من حالت تکراری دارن.. ینی 90 درصد خواب هایی که میبینم یک مجموعه 7-10 تایی هست که بصورت چرخشی میان گاهی.
یک خوابی که میتونم بگم تا حالا 100 باری دیدم دیشب باز اومد. بدون هیچ پیش زمینه ی قابل تشخیصی گاهی خواب میبینم 
یک نفر یا یک حیوون تو حیاط خونمونه...دیدم که شیره پلنگه و .. دیشب گربه بود.. میخواد که من رو آزار بده و هیچکس دیگه ای نه ازش آزار میبینه و نه براش مهمه و از توی خونه دیگران با من همکاری نمیکنن...من مدام دارم سعی میکنم درها رو قفل کنم ییا پنجره ها رو ببندم و همیشه هم دستام انگار که جون ندارن یا زوری ندارم...مثلا من میچسبم به در و دستمو میذارم رو کلید اما هرچی سعی میکنم کلیدو بچرخونم ک نیاد تو خونه زورشو ندارم...با اینکه بقیه تو خونه ان معمولا اون حیوون و یا ادم وارد میشه و انقد از حس لمسش و تماسش با من آزار میبینم که نگو.هیچکسم اصلا براش مهم نیس و همه مشغول کار خودشونن
این خوابو صدها بار تا جالا دیدم اما هیچوقت نفهمیدم چرا...
  • پر پر

حافظ نگو تو فال ه من...

پر پر | پنجشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۴۶ ب.ظ
بعضی وقت ها فکر میکنم یک چیزی که باعث می شود گذشته برای من تمام نشود و نگذرد این هست که به خودم فرصت اعتراض نمیدم. فرصت غیبت، ناله و نفرین...انداختن تقصیرها روی دوش طرف مقابل...سکوت میکنم و مینشینم سر جایم.... هزار بار از ذهنم میگذرد که بگم همه چیز تقصیر پسر خوب است...توی دلم فحشش بدم و حق به جانب بنالم ک گند زد ب زندگی من...دوباره دست و پایم را جمع میکنم و مینشینم کنار.دهانم را میبندم و میگویم من باید صبر کنم..طاقت بیاورم..این خوب هست یا ن؟ هرچ ک هست من را از درون میخورد و نابود میکند...
به خرج دادن معرفت برای کسانی که با احساسات شما بازی کرده اند معنی اش چیست؟ 
در حال کشتی گرفتن با فصل های پایان نامه ام هستم...از جمع بندی و نوشتن متنفرم . چند تا مقاله باز میکنم میگذارم جلویم و می روم توی فکر....خیلی توی فکر شغل هستم.... خواهرم میگوید تهران نمان....برای یک عدد بیوتکنولوژیست توی شیراز چه می شود کرد...ساعت ها میگدرد و من هیچی ننوشته ام..مدام سبک و سنگین میکنم و فکر میکنم چطور باید دنبال کار بگردم. اصلا راهش را بلد نیستم. یک عدد فارغ التحصیل باید چه  کند...عجیب است که بعد از هفت  سال تحصیل هیچ چیزی راجع به این موضوع نمی دانم
  • پر پر

کافیست ب تو فکرنکنم...

پر پر | يكشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۳۲ ق.ظ

امشب به عادت زمان های دور زیر دوش آب نشستم و ساعت ها هق هق گریه کردم.مدام فکرمیکردم پسرخوب دیگه حتی جمله ای راجع بمن نمی نمیسه اما این چیزی هس ک خودم خواستم. این یک ماه اندازه یک سال گذشته. عجب صبری خدا دارد.انگار هرچی بیشتر طاقت میاری بازم 

بیشتر باید باشه. من اگربجای خدا بودم تاحالا به پریسا رحم کرده بودم.عجبا که رحم من می آید و رحم او ن. 

  • پر پر

نعمت هایتان را بشمارید

پر پر | شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۵۰ ق.ظ

بالاخره این قدرت رو در خودم پیدا کردم که بنویسم

نامزدی من با شکست مواجه شد

و بهم خورد

روز 11 فروردین

بعد از اونهمه حرف و رفت و آمد

مهر برون و بله برون

خبر شدن فامیل و دریافت تبریکات کوچک و بزرگ


  • پر پر

ورق های جدید زندگی

پر پر | جمعه, ۱۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۲۰ ب.ظ

نمی دانم بگویم الان من نامزد کرده ام یا نه...در حقیقت خنده دارترین مطلب این است که خودم نمیدانم زندگی عشقی ام در چه وضعیتی هست....همیشه راجع به هرچیز اگر نامطمین بودم از یک مطلب اطمینان داشتم و آن هم این که رابطه ام با پسرها خوب است....من هرگز آدم بی اخلاق یا ولنگاری نبوده ام ولی در طول این 7 سال که از خانه دور بوده ام یا حتی همونموقع که دبیرستانی بودم همیشه پیشنهاداتی از طرف پسرها دریافت می کردم...همیشه چیزهایی میگفتند که این اعتماد بنفس را در من افزایش می داد که تعامل با یک پسر برایم از ساده ترین چیزهاست...حتی پسر خوب( هنوز توی فکرم هست) این اعتماد بنفس من رو به سقف چسبونده بود که آرزوی هر پسری هستم...که زیبا هستم...که خوش زبون هستم...که فلان...حتی زمانی که با اون بودم هم به طرق مختلف پیشنهاد یا خواستگاری اتفاق می افتاد و همیشه همین مطالب را تایید می کرد

این حرف ها هیچکدوم خودشیفته بازی نبود مساله اساسی این است که من توی این دو ماه تلاش هنوز نتونستم کوچکترین تعامل مثبتی با آقای خواستگار برقرار کنم....به خدا نه توی گذشته سیر میکنم نه اینکه برایم کم اهمیت باشد ...خیلی تلاش میکنم....همه ی چیزهایی که خیال می کردم بلدم...اما اصلا چیزی به اسم تعامل اتفاق نیافتاده است تا حالا. 

ارتباط با او به  پیچیده ترین مسائل تبدیل شده است. اصلا برایم جای تعجب دارد که چیزی هم هست که خوشحالش کند یا بخواهد یا رویایش را داشته باشد؟!

اینها را که میگم نه اینکه آدم بی خاصیتی باشد ...یک آدم کاملا موفق است...از هر جنبه که میخواهی بررسی کن...اما من نمیدانم چکار کنم!!!! بعضی وقت ها میخواهم موهایم را بکنم...میخواهم سرش داد بزنم و بگم لعنتی تو اصلا برای خاطر چی میخوای ازدواج کنی

حالا هم سه روز هست گوشیش خاموش است...بدون اینکه اصلا لازم بداند چیزی به من بگه.دیشب روشن کرده بود. صبح مامانم ساعت 7 اومد توی رختخواب بیدارم کرد و گفت پریسا پاشو نامزدت آنلاین هست...من هم صبر کردم...انقدر صبر کردم تا حرفی بزند...3 روز پیش بهش تلگرام داده بودم و حالا تیک خورده بود...حداقل باید چیزی می گفت؟ چقدر میتوانستم سبک باشم که بردارم و باز بهش پیام بدم؟ من پیام داده بودم ...باید جوابی می داد...اما جوابی نداد...ظهر مامان گفت میخوام بهش زنگ بزنم و زد و خاموش بود...

تصمیم گرفته ام همش فکرهای مثبت کنم..فکرهای مثبت زیادی به ذهنم می رسد....سفر نوروزی است...گوشیش خراب است و خاموش می شود( این را می دانم ک هست) همه می گویند خیلی مدهبی است و به خودش اجازه نمی دهد زیاد کاری به کارت داشته باشد، مامانش می گوید به اندازه دریا دلش صبر دارد و خونسرد است...همه ی این فکرها را با خودم مرور میکنم ....بیخودی باورشان هم می کنم...اما می ترسم...خیلی خیلی می ترسم....زندگی من قرار است این جهنم یخی باشد؟

چیزها قرار است تغییر کننند؟

من نمی خواهم او را تغییر بدهم...اما میخواهم توی زندگیش تاثیر بگذارم...اینقدر که هیچ چیزی بینمان معنی ندارد اعتماد بنفس من را از بین خواهد برد..از تمام این فکرها خیلی مریضم. نمیخواهم بدترین فکر را بکنم که حتما توی دلش چیزهای بدی هست...میخواهم تلاش کنم و یاد بگیرم و زندگیم را بهتر بسازم...اما راهش را بلد نیستم

  • پر پر

خودکشی

پر پر | شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۲۵ ق.ظ
مردمی که به انتها رسیدن غم انگیز یک انسان را نمی فهمند _ خیلی راحت راجع به خودکشی نظر می دهند... خودکشی یک غم بی منتها است...یک زخم بی مرحم.. زخمی که حتی یک انسان هم سعی نکرده التیامی به آن ببخشد...زخمی که به جرئت میگم خود این آدمها حتی ذره ای مقاومت نمی کردند در برابرش اگر برایشان پیش می اومد...
ادمهایی که بن بست رو تجربه نکردند خیلی راحت راجع به خودکشی نظر می دهند
کسی که خودکشی میکنه خیلی قوی و شجاعه.
 
  • پر پر

نگفتمت مرو آنجا که

پر پر | جمعه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۵، ۰۶:۰۷ ق.ظ

روزهای زندگی ام سخت می گذرند.یک کینه ی عمیق دلم را زخم کرده و روزی هزاربار میمیرم

هیچ روز زندگی کامل نیس

هیچ چیز زندگی کامل نخواهد بود.همه چیز در نقصان آفریده شده

  • پر پر