تلخ و شیرین

این روزهایم خیلی تکراری و شبیه هم اند اما به امید روزهای بهتر مینویسم

تلخ و شیرین

این روزهایم خیلی تکراری و شبیه هم اند اما به امید روزهای بهتر مینویسم

تلخ و شیرین

محتاجم

به خیزشی نه از این خاک

به نغمه ای نه از این دست

به قصه ای نه چنین تلخ

به باوری نه چنین پست!

پیوندهای روزانه
آخرین نظرات
  • ۱ تیر ۹۶، ۲۲:۰۴ - کم نویس
    :))
  • ۱۷ ارديبهشت ۹۶، ۰۱:۳۹ - قالب بلاگ رضا
    عجب

۵ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

تکراری بودن را

پر پر | چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۰۴ ب.ظ

چقدر بعضی ها خوب مینویسند...آدم باورش نمی شود اینقدر نویسنده ی بالقوه همین دور و برش است...چقدر وقتی میخوانیشان میبینی این حس ها را با گوشت و خون تجربه کردی اما هیچوقت نفهمیدی که می شود راجبش نوشت... هیچوقت بلد نبودی...آدم از خودش ناامید میشود...به خودش میگوید بس کن الکی نوشتن را...تکراری بودن را

  • پر پر

جلو نرو که به پایان نمی رسد این راه...

پر پر | پنجشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۵، ۱۰:۲۱ ق.ظ
بعضی وقت ها هم به خودم میگویم اینهمه غرور را بگذارم کنار و فقط زنگ بزنم و بگویم: میخواهم برگردم...

این خیال را توی سرم می پرورانم و به آن شاخ و برگ می دهم و بزرگش میکنم...انقدر بزرگش میکنم تا یکدفعه یاد لبانش می افتم...آنطور که دست های من را در دست می گرفت و پشت دستانم را بوسه باران می کرد...آنطور که دستانم را هزار بار میبوسید....آن بوسه ها حالا سکان زندگی من را به دست گرفته اند و نمیگذارند به سویش برگردم. انقدر نگرانش هستم و انقدر دوستش دارم که نمیتوانم با برگشتنم نابودش کنم..نه، من نمیتوانم تا این اندازه خودخواه باشم..
دیشب برای اولین بار به صرافت این افتادم که واقعا میشود جدی به مردن هم فکر کرد...به خودکشی یعنی . این روزها توی این فکرم که شاید واقعا دیگر نمیشود بدون درمان ادامه داد...شاید اگر شروع کنم قرص ضدافسردگی بخورم حالم کمی بهتر شود...شاید یک چیزی از بیرون بتواند بیاید و حالم را بهتر کند...شاید واقعا لازم نیست تنهایی همه اش را به دوش بکشم...

پ.ن:  جلو نرو که به پایان نمی رسد این راه
        کدام خاطره مانده ست؟! برنگرد عقب!
  • پر پر

باز هم عنوان ندارد

پر پر | يكشنبه, ۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۵۴ ق.ظ
و خدا برداشته توی قرآن گفته صبر کنید_ گفته صبرکنید که خیلی خوب است
اما فکر نکنم گفته باشد تا کی صبر کنید...تا کجا صبر کنید
من صبر کردم...برای خاطر خدا صبر کردم...اما او چقدر میخواهد؟تا کجا میخواهد؟ شما نمی بینید...نمی فهمید ...او هم نمیبیند؟
پریسا دارد تمام می شود
پریسا کم آورده است
رسما کم آورده است...
من نمیخواهم آخرش را خراب کنم_ او نمیخواهد آخرش بیاید؟ خود ه خودش را میخواهم...اصلا قبول ندارم اگر بخواهد کسی را بفرستد سراغ ه من...خوده خدا باید بلند شود بیاید و دست مرا بگیرد
فکر میکنم دیگر وقتش است....که تلگرامش را پاک کنم...که دیگر دست از چک کردن آنلاین بودنش بردارم...که دست از تصور اینکه دقیقا کجاست و چه میکند بردارم....فکر میکنم وقتش است که دیگر بلاکش کنم....وقتش است بروم خرید و یک دست لباس سیاه بخرم...فکر کنم وقتش است انتخاب کنم در کدام شهر میخواهم دفنش کنم....باید بروم و یک قبر برایش انتخاب کنم.... باید برایش هفت و چهلم هم بگیرم؟


از وقتش هم گذشته اما نمشود که با خودم روراست شوم...نتوانسته ام...الان این را میگویم؟یک دقیقه ی دیگر تصمیم میگیرم این کارها را بگذارم برای سر فرصت...
و این همسر
این همسر آینده من ک صورتش را نشان نمیدهد...مدام می اید توی کله ام...مدام میگوید من چه؟ با من میخواهی چکار کنی؟کی میخواهی خانه ی قلبت را بروبی؟وقتی آمدم کجا جایم میدهی؟ این همسر بی صورت ه اینده راه نفسم را بسته است...و میگوید همین بود؟ بقیه زندگی را میخواهی اینطور ادامه دهی؟ تا کی؟ واقعا تا کی؟

پ.ن: می شود با آن زبانی ک گناه نکرده ام برایم دعا کنید؟ میشود با زبان هایتان اسمم را ببرید؟ می شود ب خدا بگویید فقط اگر خود ه خودش بیاید قبول دارم؟ باید خودش بیاید




  • پر پر

خبرت هست ک بی روی تو آرامم نیست؟

پر پر | جمعه, ۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۳ ب.ظ

روی تخت ولو میشم و با خودم فکرمیکنم این روزا ک مشغول خیانت ب خودم و خودت هستم_تو کجایی؟ صبحاتو چطور شرو میکنی؟شبت رو چطور سحر میکنی؟ب غذا خوردنت فکرنمیکنم و ب درسات. میدونم حسابی حواست ب این دو چیز هس.فقط شبا...فقط شب هان ک آسون صبح نمیشن

  • پر پر

حسی ک دارم این روزا~حماقته

پر پر | پنجشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۰۰ ق.ظ



  • پر پر