همینجوری
سلیقتونو نمیدونم.اگر باب سلیقه نبود، ببخشید
- ۳ نظر
- ۱۵ دی ۹۴ ، ۱۶:۰۵
سلیقتونو نمیدونم.اگر باب سلیقه نبود، ببخشید
یادم آمد چرا حالم گرفته است
میگویند دنیا کوچک است..نمیدانستم انقدر
امشب متوجه شدم بعضی هایی ک ب وبلاگ پسر خوب رفت و آمد دارند ب اینجا هم رفت و آمد دارند_ با این حالت حال نمیکنم
چرا حواسم را جمع نکردم! چرا اینطوری شد!!
دوس ندارم.
بعضی چیزها هم مایه ی آبروریزی ادم است..ترجیح میدهد قایمشان کند
مثل من ک ترجیح میدادم نگم امروز امتحان داشتم و دیروز 4 تا فیلم نگاه کرد
امروز هم دوتا
این کارها و ادا اصولها یعنی برگشتم ب هرچ بودم و ترکش کرده بودم
ترم قبل واقعا با عشق و انگیزه درس خواندم
همین ادا ها را داشتم اما یک چیزهایی هم خواندم
حالا اما خیلی شلم
خیلی خیلی
خواهرم برای فردا یک مقاله را حتمن میخواهد بعئ من از 6 دارم نت گردی میکنم
منتظرم کارد ب استخوانم برسد بعد شرو کنم ب ترجمه..جوری ک ب 7 صبح برسد
اینها یعنی پرپر داری از دست میری
از دست ه غمگین بودن خسته شدم
دیروز آخرین روزش بود..تصمیم گرفتم از امروز غمگین نباشم..الکی_ مثلا دست خودم است...
پ.ن: همبرگر مزخرف، سردرد
به زور از زیر پتو بیرون میآیم و با چشمان بسته میروم سمت دستشویی. کتری را روی گاز میگذارم و میآیم گوشه ی تخت مینشینم و موهایم را شانه میزنم...سفره ی صبحانه را پهن میکنم...نمی توانم چشمانم را باز نگه دارم...می لغزم زیر پتو ..میبندمشان
این تویی ک همسرت را برای بیدارکردن میبوسی.همانطور ک مرا میبوسیدی..همانطور ک ناز مرا میکشیدی. قلبم درد می گیرد
چشمانم را ببندم یا باز کنم؟؟؟ چطور به زندگی ام ادامه دهم؟
فقط میگویم:خدا!
نامت را در پرانتزی مینویسم
که آن را برای همیشه خواهم بست.
باورتون نمیشه ..از زمین و آسمون داره برام میباره..یعنی میباره ها...انقد چیزا پیش اومده که حتی سخته بنویسم
فقط خواجه حافظ شیرازی مونده ک کارش لنگ من باشه براش مقاله ترجمه کنم وگرنه استاد بندازتش
درررررررسسسسسسسساااامممممممم
خداحافظ شاگرد اولی
دو تا موضوع اضافه کردم تا راجع به فیلمایی که میبینم یا کتابایی ک میخونم اگر چیزی داشتم بنویسم.البته متاسفانه من تا فیلم باشه کتاب نمیخونم/تاسف برانگیزه. بقده موهای سرم!! فیلم دیدم ..البته جدیدنا تهران مانع هر دو فعالیت میشه
ساختم دیگه!
بگید آفرین
و از خودم راضیم..خوش حالم ک ب شکل بقیه در نمیآیم..خوشحالم ک همینی ک هستم، هستم..خوشحالم ک میتوانم، زورم میرسد بعضی حرفها را تا ابد توی دل خودم نگه دارم..هرچند ک دلم را بخورند...بر زبان نخواهم آوردشان...
هرچند ک دنیا همینقدر کثیف باشد من خودم خواهم ماند..
هرچند ک تلخند...من شیرین خواهم ماند
کاش یکی پیدا مشدو میآمد میگفت من واقعا چطور دختری ام..چون شاید اشتباه میکنم اما من همیشه فکر میکردم در یک مورد موفقم ... ایجاد فضای باز و راحتی برای بقیه..من هرگز تو زندگیم کسی رو معذب نکردم.. همیشه بیشترین همدلی رو با بقیه داشتم و همیشه خیلی خیلی کم پیش اومده از کسی بدم بیاد ..شاید ب انگشتای یک دستم نرسه..خودمو جاشون میگذاشتم و اشتباهاتشونو رفتاراشونو درک میکردم..حتی اگر بدترین کارارو بام کرده باشن از منظر اونا ب قضیه نگاه میکنم. ن ک تایید کنم اما درک میکنم و دوستشون دارم.
این رو یکی از امتیازا و ویژگی های مثبت شخصیت خودم میدونم
توی رابطه با پسر ه خوبم ب اعتقاد خودم فضای باز زیادی بهش داده بودم..هرگز کاری نکردم ک حرفی رو نتونه بمن بزنه..همیشه میتونسته هرچیزی بگه..هرچیزی ک ب دل و مغزش راه پیدا میکنه..از شرم آورترین عقده هایی ک همه ی آدما تو دلشون دارن تا بزرگترین نیازا
مجبورش نکردم کاری بکنه ..جایی بره..چیزی بخره...رفتاریشو تغیر بده
من همیشه انقد اعتماد بنفس نسبت ب خودم و رابطم داشتم ک توی چیزی کنکاش نکردم..تحقیق و جست و جو نکردم..فقط اعتماد کردم
حالا اما چیزایی میشنوم ک قلبمو میشکنه و وجودمو ب وسواس میندازه..من اشتباه بودم 5 سال و نمیفهمیدم یا پسرها بی لیاقت اند؟
پسر ه خوب، تو لیاقت همه ی اون آزادی ک در رابطه با من بهت میدادمو نداشتی؟
.
افسردگی یعنی بشینی و برای دل فوزیه زن محمدرضا شاه گریه کنی