تلخ و شیرین

این روزهایم خیلی تکراری و شبیه هم اند اما به امید روزهای بهتر مینویسم

تلخ و شیرین

این روزهایم خیلی تکراری و شبیه هم اند اما به امید روزهای بهتر مینویسم

تلخ و شیرین

محتاجم

به خیزشی نه از این خاک

به نغمه ای نه از این دست

به قصه ای نه چنین تلخ

به باوری نه چنین پست!

پیوندهای روزانه
آخرین نظرات
  • ۱ تیر ۹۶، ۲۲:۰۴ - کم نویس
    :))
  • ۱۷ ارديبهشت ۹۶، ۰۱:۳۹ - قالب بلاگ رضا
    عجب

۳۳ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

زنگ تفریح

پر پر | پنجشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۴، ۰۷:۱۶ ب.ظ

من یکی از دو تا امتحانای شنبه مو خوندم 

البته حالم بده .. از پریشب تا حالا نخوابیدمو سرگیجه و تهوع دارمو ..هیچی میلم نمیکشه بخورم

هیچوقت نشده آهنگای مورد علاقمو نشون کسی بدم و اونم خوشش بیاد..اما هیچوقتم سلیقم عوض نشده

:-)

تقدیم ب شما



  • پر پر

نمیدونم کجا خوندمش!

پر پر | پنجشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۲۳ ب.ظ

یکی از دوستان ک احتمالا وبلاگش را ب طریقی دنبال میکنم مطلبی گذاشته بود دیروزها در باب اینکه کمی بینش سیاسی مان را بالا ببریم و این بحث ها پیرامون جیبوتی و اینکه هر حرفی را نزنیم و ... من خیلی خوشم آمد..امروز اومدم ازش اجازه بگیرم بذارمش تو تلگرام هرچی میگردم آب شده رفته توی زمین..

  • پر پر

معضل اعتیاد

پر پر | پنجشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۰۳ ق.ظ

آقا نصفه شبی یک ساعت نتمون قط شده بود احساس میکردیم دیگه اکسیژن بهمون نمیرسه...میخواستیم بمیریم

  • پر پر

پول توجیبی بچه ها فراموش نشود

پر پر | چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۴۷ ب.ظ

پول بچه را واریز کردم..

من و پسر خوب ی بچه داریم

اونموقع ها ک من دلم میخواست با هم ی بچه ب فرزندی قبول کردیم 

گاهی من پول تو جیبیشو میدم و گاهی اون

وقتی میگم مردا عاقل نیستن بگید درسته

تا حالا ب ذهنش نرسیده من دوس دارم ببینمش تا عکسشو برام بفرسته..همه چیز رو باید آورد گذاشت جلوشون تا بفهمن

دوس دارم ی عیدی در حد بضاعتم براش بخرم اما چیزی تا حالا ب ذهنم نرسیده

  • پر پر

عنوان هایم ته کشیده

پر پر | چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۰۶ ب.ظ

لحظات کوتاهی هم در زندگی هست که یهو حس میکنی هرچی ک مدتها عمرتو روش گذاشتی تا بسازیش خراب شده

هرچی دور و برتو جست و و میکنی ک یک دستاویزی پیدا کنی و بگی :ن، اینو دارم_چیزی پیدا نمیکنی

هم اتاقی ها عین نامردی بنظر میان، گندی ک ب پایان نامه خورده نشون میده کل عمر تحصیلیت ب هدر رفته، یکی از بدجنسی های مامان رو میشه، رابطت هم ک خراب شده..وزنت هم هر روز بالاتر میره

دیگه قشنگ میخای بری برای خودت بمیری

اینجور موقع ها من بلند میشم و میرم سر مزار شهید گمنام دانشگاهمون..وقتی ک احساس میکنم دیگه هیچی ندارم

مینشینم و گریه میکنم

میگم تو هم عین ه داداش من _بذار برات تعریف کنم؛ توی این دنیا هیچی برام باقی نمونده

بهش میگم چقد بحالش غبطه میخورم..چقد قشنگ دنیا رو شناخت و چ خوب پرواز کرد

بعدش برمیگردم اتاق

هنوز با همه ی اون مشکلات اما سبکتر

پ.ن: ممکنه کاره پایان نامم درست بشه.یکم امید برام پیدا شده.. لطفا برام دعا کنید

  • پر پر

همینجوری

پر پر | سه شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۰۵ ب.ظ

سلیقتونو نمیدونم.اگر باب سلیقه نبود، ببخشید



  • پر پر

راستی!

پر پر | سه شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۴۵ ق.ظ

یادم آمد چرا حالم گرفته است

میگویند دنیا کوچک است..نمیدانستم انقدر

امشب متوجه شدم بعضی هایی ک ب وبلاگ پسر خوب رفت و آمد دارند ب اینجا هم رفت و آمد دارند_ با این حالت حال نمیکنم

چرا حواسم را جمع نکردم! چرا اینطوری شد!!

دوس ندارم.

  • پر پر

یادم باشه دیگه همبرگر دانشگاهو رزرو نکنم

پر پر | سه شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۴۰ ق.ظ

بعضی چیزها هم مایه ی آبروریزی ادم است..ترجیح میدهد قایمشان کند

مثل من ک ترجیح میدادم نگم امروز امتحان داشتم و دیروز 4 تا فیلم نگاه کرد

امروز هم دوتا

این کارها و ادا اصولها یعنی برگشتم ب هرچ بودم و ترکش کرده بودم

ترم قبل واقعا با عشق و انگیزه درس خواندم

همین ادا ها را داشتم اما یک چیزهایی هم خواندم

حالا اما خیلی شلم

خیلی خیلی

خواهرم برای فردا یک مقاله را حتمن میخواهد بعئ من از 6 دارم نت گردی میکنم

منتظرم کارد ب استخوانم برسد بعد شرو کنم ب ترجمه..جوری ک ب 7 صبح برسد

اینها یعنی پرپر داری از دست میری

از دست ه غمگین بودن خسته شدم

دیروز آخرین روزش بود..تصمیم گرفتم از امروز غمگین نباشم..الکی_ مثلا دست خودم است...

پ.ن: همبرگر مزخرف، سردرد

  • پر پر

در بیابان جنون ، سرگشته ام چون گردباد..

پر پر | يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۳۷ ب.ظ

 به زور از زیر پتو بیرون می‌آیم و با چشمان بسته میروم سمت دست‌شویی. کتری را روی گاز میگذارم و می‌آیم گوشه ی تخت مینشینم و موهایم را شانه میزنم...سفره ی صبحانه را پهن میکنم...نمی توانم چشمانم را باز نگه دارم...می لغزم زیر پتو ..میبندمشان

این تویی ک همسرت را برای بیدارکردن میبوسی.همانطور ک مرا میبوسیدی..همانطور ک ناز مرا میکشیدی. قلبم درد می گیرد

چشمانم را ببندم یا باز کنم؟؟؟ چطور به زندگی ام ادامه دهم؟

فقط میگویم:خدا!

  • پر پر

گروس عبدالملکیان

پر پر | يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۳۵ ق.ظ

نامت را در پرانتزی می‌نویسم 

که آن را برای همیشه خواهم بست.

  • پر پر