امروز رفتم دانشگاه.نوشتن از امتحانات مسخره است.بعدشم رفتم دکتر..نتیجه ی آزمایشامو دید و گفت ازون بیماری خطرناکا نداری...حساسیتم نداری..نمیدونمم چته..40 تومنتم نوش جونم..پاشو تا 3 دقیقه نشده برو بیرون
ی چیزی تو همین مایه ها..داروهامو نوشت و برا دو ماه دیگه نوبت داد. گرچه از وقتی رفتم پیشش علت هرچی بوده خیلی بهتر شدم..قبلش اصلا زندگیم فلج شده بود.
دوستان! این چیزایی که میگن تهران آلودست و اینا_راسته! امروز برای اولین بار فهمیدم دنیا دست کیه..انقدر مریض شدم عصر رفتم بیرون ک خدا میدونه ..داشتم خفه میشدم..سرم و چشمام ک نابود شده..تمام لباسام هم بویی شبیه بوی دود گرفته!!ما هیچوقت نمیریم بیرونو این چیزا رو حس نمیکنیم..طرف ه ما اینطوری نیست آخه
امروز احساس بدبختی میکردم. هروقت میام اتاق پیش بچه ها سرحالم اما وقتی تنها میشم فکر دیوونم میکنه..کلی راه رفتمو کلی تصمیم گرفتم. احساس میکنم برای ازدواج آماده ام..یعنی هرچی بیشتر بگذره مث نمودار سینوسی دارم قل میخورم و برمیگردم ب سمت پسر ه خوب..هر وقت خیلی بدبختمو احتیاج ب محبت دارم سعی میکنم خودم ب خودم محبت کنم..ی ماگ ب خودم هدیه دادم..سعی کردم ب این فکر نکنم ک پولام داره تموم میشه و فقط خودمو خوشحال کنم
بیشتر از 1 ساعت نشستمو دونه دونشونو نگاه کردم..خیلی خوش گذشت.
برای بهمن ک میرم سر پایان نامه ببرمش آزمایشگاه
حالا اما دل دل میکنم ک تبدیلش کنم ب کادوی تولد هم اتاقی یا نه!