تلخ و شیرین

این روزهایم خیلی تکراری و شبیه هم اند اما به امید روزهای بهتر مینویسم

تلخ و شیرین

این روزهایم خیلی تکراری و شبیه هم اند اما به امید روزهای بهتر مینویسم

تلخ و شیرین

محتاجم

به خیزشی نه از این خاک

به نغمه ای نه از این دست

به قصه ای نه چنین تلخ

به باوری نه چنین پست!

پیوندهای روزانه
آخرین نظرات
  • ۱ تیر ۹۶، ۲۲:۰۴ - کم نویس
    :))
  • ۱۷ ارديبهشت ۹۶، ۰۱:۳۹ - قالب بلاگ رضا
    عجب

۲۳ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

روزه دیگری هم گذشت

پر پر | سه شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۲۴ ب.ظ
دیروز دیدم ک از وبلاگم 115 بازدید شده ک این ممکنه برای خوانندگان جالب نباشه اما بنظر ه من فوق العادس و ناخوداگاه باعث شد تمام روز رو شارژ باشم و تعجب هم اتاقیان جان رو برانگیزم...راستش امروز ی همایش ملی توی دانشگاهمون بود و ما هم کادر اجراییش بودیم...صبح ساعت 6 و نیم رفتمو ساعت 7 شب برگشتم...روز فوق العاده ای بود و بسیار خوش گذشت..یک عالمه چیز اتفاق افتاد ک دوس دارم تعریف کنم اما میترسم با کوچکترین اشاره ای به همایش هویتم!! لو بره. 
البته آخر جلسه ک با آقایون ه بزرگان عکس انداختیم و تو عکسا دیدم ک چه سایزی هستم حالم گرفته شد و طبق جریان ثابت خانما تصمیم به رژیم گرفتم..
استاد اس داده ک فردا بیاید دانشکده تا تکلیف پایان نامه ها رو روشن کنن.. کمی استرس دارم اما خودمو راضی کردم ک هر چی شد خوشحال باشم و کلا دنیا رو به نقطه چینم هم نگیرم
امروز استاد ه مقاله رو تو همایش دیدم و اصلا تحویلم نگرفت و محلم نذاشت.. منکه خیلی نگران شدم ک آیا خطایی ازم سر زده ؟اما بچه ها میگن حتما تازه پدرشوهرش مرده دوس داشته تریپ ه غم داشته باشه و با کسی خوش و بش نکنه.البته روزه 8م پدر شوهرش بهش پیامک تسلیت دادمو جوابمم داد. خیلی دوسش دارم..ی خانم به تمام معنیه..اما تو سرنوشتم همیشه این بوده ک کسایی ک دوسشون دارم باهام دچار سوء تفاهم میشن
...
پسره خوب..برای این  پسره خوب خیلی زحمت کشیدم و تمام سعیمو کردم ک براش وقت بگذارمو هدایتش کنم اما نمیشه..در تصورات خودش زندگی میکنه و خیال میکنه راه برگشتی هست...حقیقت رو فراموش میکنه و بیخود خودشو گول میزنه..بهش گفتم ک نمیخوام در هیچ صورتی باهاش ازدواج کنم پس چرا گذشته رو زندگی میکنه و فال حافظ میگیره؟ فال حافظ برا وقتی هس ک آدم نمیدونه چی بشه اما من ب اون گفتم ک چی میشه...
بهش چیزای جدیدی برای زندگی دادم..بهش ی وبلاگ دادم تا دوستای جدیدی پیدا کنه و وقتشو پر کنهخ اما فکر میکنه وبلاگش قاصده نامه بر ه منه..نمیدونه من چ احساسی بهش دارمو نمیدونم باهاش چه کنم
  • پر پر

پسر ه خوب

پر پر | يكشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۱۸ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۴ آبان ۹۴ ، ۲۲:۱۸
  • پر پر

پست جدید

پر پر | يكشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۱۴ ب.ظ
امروز دو امتحان و یک سمینار داشتم..چهارشنبه بعد از کار خانم دکتر صدام کرد و گفت که فردا برای برپایی نمایشگاه کتاب دانشگاهی ک تو فاطمی برگزار میشه باید منم برم...منم از اونجایی که حتی یک کلمه از درسامو نخونده بودمو خیلی قدرت نه! گفتن دارمو خیلی عاقلم؛ فوری گفتم :چشم.
القصه 5 شنبه صبح با یکی از کارمندا و عموفنی های دانشگاه رفتیم فاطمی...بگذریم از اینکه آنچنان کردند که قرار بود یک برگردیم یک رسیدیم و خانم همکار ک با ماشینش رفتم مادر بسیار پیر خودشو نشونده بود تو ماشین..مامانشون حواسش دست خودش نبود ، بحدی که تو دانشگاه یدفه روسریشو درآورده بود و پرت کرده بود اونور و ما ک رفتیم دیدیم روسری سرش نیس..ی واکر ب چ گندگی هم تو ماشین بود که مشخص میکرد راهم نمیتونه بره.خلاصه وقتی رسیدیم عمو فنی شرو کرد به بستن طبقه ها ، خانم همکار به منم گفت من خونم فاطمی هس..مامانم گناه داره انقد تو ماشین بمونه ..خدایی هم گناه داشت برم مامانم رو بذارم و الان بیام؟ ناهارم بگیرم..منم گفتم برو..اون رفت..عموفنی ها هم طبقه ها رو بستن و رفتن.بعدش من خواستم شروع کنمو کتابارو بچینم ک متوجه شدم یادم رفته حواسم باشه منو نپیچونن..کتابا تو چیزی حدود 30 تا کیسه زباله محتوی 50 کتاب دم در نمایشگاه رها شده بود و ماهم غرفه ی 70و خورده ای...دیگه من بیچاره شروع کردم تنها جلوی اینهمه آقا(هرکی اومده بود برا راه اندازی غرفه مرد بود) کشون کشون کیسه ها رو کف نمایشگاه کشیدن و کارهای و غیره...ساعت شد 4 و نیم و خانم همکار نیامدن..حس خستگی مفرط داشتمو بهش زنگیدم..تا زنگزدم اومد داخل (تو دلم بهش تهمت زدم ک تو حیاط نشسته بوده منتظر بوده من کارها رو بکنم) ناهار خوشمزه ای خوردیمو کارها رو ادامه دادیم.در نهایت خواست که دور تا دور غرفه آرم دانشگاه رو آویزون کنه...من اونروز ی کفش پاشنه 7 سانتی پوشیده بودم.. من را با اندکی هندوانه خر کرد و منم ک خیلی قدرت نه گفتن دارم، جلوی آقایان مذکور هی از دیوارای غرفه آویزون شدمو هی پریدم پایین!!!!
اصلا باورم نمیشه ک انقدر اخلاق گندی دارم در نه! گفتن..به آشنا میتونم بگما به غریبه نمیتونم ..اینم یکی از عجایب روزگاره...تا برگشتم 10 شب بود منم پادرد داشتم..خوابیدم و 2 از شدت زانو درد بیدار شدم..زانوهام رو نه خم میتونستم بکنم نه راست..نمیتونستم رو پاهام وایسم و معنای واقعی کلمه فلج شده بودم..روم به دیوار تا شنبه اصلا نمیتونستم برم دستشویی..ساختمان ما هم ک دستشویی فرنگی نداره.

جمعه تمام تنم باد کرد و آلرژی منفجرم کرد..تمام گوشت تنم له کرده بود که دیگه فقط آرزوی مرگ میکردم..شنبه ک زانوهام خوب شده بود به روال هر هفته کلاسها رو پیچوندمو رفتم بیمارستان...بعد از تزریق تعدادی بتامتازون به سایز طبیعی برگشتم و بادم خوابید :-) و کهیرام از بین رفت..

آخر داستان مشخصه؟امروز استاد اول امتحانو تصحیح کرد و پس داد..همه گرفتن 20 جز من تنها ک گرفتم14..از 6 سوال امتحان دوم فقط 1 رو بلد بودم اما سمینارمو عالی دادم ..نمیدونم چرا خدا کمک کرد...البته قبل سمینار رفتم اتاق استاد و یک چیزی رو ازش سوال کردم ک گفت ازت نمره کم میکنمو چرا میپرسی و چرا انقد دیر میپرسی و جوابمو نداد و کلی حالمو گرفت اما خدایی از همه بی ایرادتر بود کارم و دیگه بسته به مرام خودش...این هم پستی در باب اینکه من خوبم!
راستی خانم دکتر امروز زنگ زد و گفت خانم همکار 1 تا3 کاری داره بیا برات آژانس بگیریمو برو دو ساعت نمایشگاه باش..منم از اونجایی ک بخوبی به بلوغ اجتماعی رسیدم و فرد با اخلاقی هستم! گفتم نوبت دکتر دارم(دروغ گفتم) و خیلی علاقه دارم بیام اما نمیتونم..کار ه خوبی کردم؟؟
  • پر پر

بیماری

پر پر | جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۰۲ ب.ظ

بسیار مریضم و فعلا حال ندارم.

  • پر پر

بغل

پر پر | سه شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۴:۰۴ ب.ظ

دلم بغل میخواهد..چیزها مثل آنوقت ها باشد..سرم رابگذارم روی قلب داغت ک همیشه تند میزند..تو ک میدانی تا ب تو پشت نکنم خوابم نمیبرد،هی اصرارکنی ک پشت کنم،اصرارکنی چشمانم را ببندم و بعد مرا تنگ در آغوش بکشی..دلم میخواست مثل آنوقت ها توی آغوش ه تو آرام بگیرم...

  • پر پر

یک روزانه ی ساده

پر پر | دوشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۳۸ ب.ظ

یک دختری سال قبل توی اتاقمان بود ک نمیگویم کجایی بود..اخلاق گندی داشت و خصوصیات مختص به خودش ..احساس میکردم اگر فقط این دختر هم اتاقی ما نباشد شادیم در تهران تکمیل خواهد شد...آنطور ک ما می دیدیم خیلی درسخوان بود و شاگرد دوم کلاس(یکبار سر امتحان های پایان ترم دیدم هم وزن خودش تقلب میبرد سر جلسه) ..امسال من تخت او را انتخاب کردم ..از اون روزی ک من روی این تخت ساکن شدم هر روز و هروز احساس شباهت زیادی ب هم اتاقی قدیم میکنم ..طوری ک بچه ها هم به من می گویند/  مثل او درسخوان شده ام( البته این درسخوان شدن منافاتی با حرفهای گذشته ام ندارد چرا که قبلا حتی اینقدر هم درس نمیخواندم) و تمام اخلاقیات گند و نقطه نظرهای او در من متولد شده است....

آخرین باری ک آمده بود تهران برایم یک جعبه شکلات ملوس آورد...همان روز به هم زدیم..بعد از رفتنش تند و تند شکلات ها را میخوردم تا تمام شوند و دیگر نبینمشان و اینجوری حجم بالایی از شکلات ها را خوردم_ بعد یکدفعه پشیمان شدم و حالا حسابی مراقبشان هستم..یک کمی مانده و هر روز نگاهشان میکنم و مسائلی را با دیدنشان ب یاد می آورم..هرچه بچه ها میگویند یک شکلات بده با پررویی تمام امتناع می کنم.

خانم دکتر مقاله نویس جواب پیامک هایم را نمیداد تا اینکه مطلع شدم دانشگاه هم نمی آید و پدر شوهر نازنینش فوت کرده است..فکر نکنم کار مقاله این هفته هم کلید بخورد ..بچه ها توصیه می کنند یک اس ام اس تسلیت برایش بفرستم اما از بس نمیدانم چه بنویسم ک مناسب باشد مدام پشت گوش انداخته ام..

انگار که همه ی خودپردازهای تهران خراب شده باشد این هفته هر روز رفته ام و 4 -5 خودپرداز دانشگاه هیچکدام کار نمیکنند و من مثل یک مادر بی مسئولیت هنوز پول بچه را نخریخته ام و منتظرم تا دستگاه ها سالم شوند..

امروز که رفتم سرکار دکتر جان گفت ک دارد می رود و کاری با من ندارد و برگردم ..برگشتم و خوابیدم و خواب بسیار ترسناکی دیدم..حقیقتش تمام بیخوابی ها و بدخوابی هایم برگشته اند فقط به روی خودم نمی آورم..


  • پر پر

بازی تا 4 صبح ؛-)

پر پر | شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۲۴ ب.ظ
دیشب هم اتاقی جان بعد از گذروندن 3 روز بسیار شلوغ بالاخره از پا افتاد. تب و لرز شدید و گلاب ب روتون اسهال و استفراغ و انواع مرضها با هم..تا صبح من نفهمیده بودمو بچه ها بیدار شده بودن...صبح بخاطره این پیشامد باشکوه 10 از دانشگاه برگشتمو بردمش دکتر..بیچاره خیلی گناه داره..مریضی خیلی سخته..
چیزهای زیادی هست ک میتواند در یک اتاق کوچک روی اعصاب آدم برود و داغانش! کند...این روزها هم نمیدانم من حساس ترم یا واقعا اوضاع بدتر شده..امروز ک رفتم دانشگاه بچه ها اطلاع دادند ک هفته ی قبل ک پیچانده! بودم استاد به هرکسی یک موضوع سمینار داده ک دو هفته بعد بیاید و به زبان انگلیسی ارائه کند، در اینصورت رسما fail شدم و دارم به فنا میرم..جالب این بود که هیچکس هم عین ه خیالش نبود و نگران نشده بود..حالا خوبه ک من این بچه ها رو میشناسم وگرنه درجا سکته میکردم
یک بازی دیروز توی بازار دیدم و دانلود کردم ک انگار ساخت دانشجوهای امیرکبیره ب اسم Quiz of King...حالا اعتیادم شیفت پیدا کرده روی این بازی و دیشب تا صبح نتونستم بخابم و کل امروز بعد از ظهر درگیرشم..البته سروری بسیار کند داره اما باب طبع منه..دیشب یک پسره ک بسیار باهوش بود اومد با من بازی کرد و برد..خداییش اطلاعاتش فوق العاده بود..دیگه نمیتونستم بخوابم و مدام درخواست مجدد بهش میدادم و میباختم..تا اینکه ساعتای 4 اینا باهاش برابر شدم..بعدش انگار ک راحت شدم گوشی رو خاموش کردمو خابیدم
وقتی 18 سالم بود و کنکوری بودم مامانم همه کتابای غیر درسی رو از تو اتاقم جمع کرده بود و برده بود..منم یکی از داستان های هری پاتر رو قایم کرده بودم "یگان ققنوس" و هر وقت ک استرس داشتم و یا ناراحت بودم یا هرچی و کنکوری بودمو اجازه ی کاری نداشتم در اتاقو قفل میکردمو اونو میخوندم..طوری شده بود که تا روز کنکور شاید 100 بار  این دو جلد رو خوندم و باز خوندم..بعد از اون هم بارهای دیگه اینکارو کردم...نمیدونم این روزا چرا دوباره دلم میخواد بشینم فیلم های هری پاتر رو ببینم یا کتاباشو بخونم...لعنت بر این اینترنت..
وقتی اون شروع کرد تو وبلاگش نوشتن خیالم راحت شد ک هروقت بیتاب باشم ی دستاویزی دارم ک برم و خودمو آروم کنم..اما از وبلاگش خیلی بدم میاد عملا سمبل میکنه..هیچ چیز درستی نمینویسه
  • پر پر

تیتر جنجالی

پر پر | شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۳۴ ق.ظ

فردا شنبه است و باز شروع یک هفته ی احتمالا پرکار ..امیدوارم این هفته چیزی رو نپیچونم و کارهامو بیش از این تلنبار نکنم...برخلاف همیشه این روزها شلوغی رو دوس دارم و از تنهایی گریزونم..تصمیم گرفتم ازین ب بعد روش TV-Plus رو پیش بگیرم در زدن تیترهای جنجالی ..بعد از تیتر ه مشکوک پست دیروزم یکدفعه یک عالمه بازدید داشتم و این نشاندهنده ی عمق ه فاجعه هس..همه دوس دارن بیان و اگر گندکاری دارم اونو بخونن اما کسی طالب حرفهام نیس...پس زنده باد تیترهای جنجالی!

امروز دلم پر می کشید برای یک آغوش گرم و پرمحبت..کسی ک طعم آغوشی عاشقانه رو چشید، این روزهای خالی و سرد رو با چی میتونه پر کنه...

  • پر پر

کالیفرنیکیشن!

پر پر | پنجشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۵۴ ب.ظ

یکبار هم بمن گفت ک شبیه یک دختری توی سریال CALIFORNICATION هستم ..فکر کنم از دهانش پرید و بعد هم گفت اجازه ندارم این سریال را ببینم..حالا چند روزی است ک این کرم در تنم افتاده ک آن دختر را پیدا کنم و منظورش را بفهمم..اینها کرمهایی ست ک سراغ آدم های بیکار می آید...فعلا ک اوضاع اینترنت ب حدی داغان! است ک زور دانلود ه چیزی ندارد و عکسهای گوگل ایمیج بیشتر حالگیری است...

  • پر پر

پیشنهاد

پر پر | پنجشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۳۵ ب.ظ

  • پر پر