ب هدر رفتن تلاش یک شیرازی
پیرو زنگ های مدام مامان ک نوبت دکترت نزدیکه برو آزمایشاتو بده بعد از چند روز تلاش مداوم برای صبح ه زود بیدار شدن امروز بالاخره موفق شدم..یعنی در اصل از ترس اینکه بیدار نشم دیشب نخابیدمو 6 زدم بیرون...هم اتاقیم هم بی تاثیر نبود و لطف کرد بام اومد. توی راه خ خوابم میومد و مدام ب خودم و هرکی ک میشناختم و نمیشناختم فحش دادم(همچین دختره خانمی هستم من)
خلاصه رفتم انقلاب و ی کلینیک خوب ک اونجا شناسایی کرده بودم آزمایشمو دادم. بعدش قصد داشتم برم و برای آزمایشگاه ی روپوش بخرم ک خیلی واجبمه ک مغازهه بسته بود( اونکه سر جمالزادس و روپوشای جالبی داره). دوستمو مهمون کردم نیکوصفت و 8 رفتیم آش ه شله قلمکار خوردیم..تا پامو گذاشتم تو مغازه تمام خاطرات زنده شد...محکم سرمو تکون میدادمو و سعی میکردم ب هم اتاق جان توجه کنم اما نمیشد..انگار بوی تو توی اون مغازه مونده بود..از همون روزی ک صبح زود خواهرمو پیچوندمو رفتیم آش خوردیم..از همون کاسه هایی ک نمیتونستیم تمومشون کنیم..امروز رفتیم طبقه بالا نشستیم..کاش با تو هم رفته بودیم بالا..کاش فرصتی بود ک بعدنا یبار بریم.
افسوس..
دیروز اولین روزی بود ک پسر خوب وبلاگش را آپ نکرد...میدونم ک خوب و سالمه ..اما ناراحتم ک وجودش در آرامش نیست..میدونم ک از دستم ناراحته اما من سعی میکنم بهترین کارو براش انجام بدم..من نمیتونم ب انتظاراتش پاسخ + بدم ..اینجوری پابند میمونی عزیزم..من تو رو رها میخوام
القصه الان از آزمایشگاه زنگ زدن که نمونت خراب شده و باید مجدد بیای آزمایش
ای تو نقطه چینشون...
- ۹۴/۰۹/۲۵