تلخ و شیرین

این روزهایم خیلی تکراری و شبیه هم اند اما به امید روزهای بهتر مینویسم

تلخ و شیرین

این روزهایم خیلی تکراری و شبیه هم اند اما به امید روزهای بهتر مینویسم

تلخ و شیرین

محتاجم

به خیزشی نه از این خاک

به نغمه ای نه از این دست

به قصه ای نه چنین تلخ

به باوری نه چنین پست!

پیوندهای روزانه
آخرین نظرات
  • ۱ تیر ۹۶، ۲۲:۰۴ - کم نویس
    :))
  • ۱۷ ارديبهشت ۹۶، ۰۱:۳۹ - قالب بلاگ رضا
    عجب

کات نامه

پر پر | شنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۰۵ ق.ظ

روزی که قدم در این مسیر گذاشتم میدانستم آدمی میتواند بسیار فراموشکار باشد و میدانستم ابعادی در وجودم هست که گرچه هنوز بر همگان آشکار نشده، خودم از آنها باخبرم

اینروزها _  تنها توصیفی که ازشان دارم میتوانم بگویم میگذرندو ن خوب و ن بد اما چالش های خودشان را دارند.بیرحمانه از پسر خوب دل کنده ام و هر چه ک تلاش میکنم موقع رویابافی و فکر و ... نمیتوانم توی خاطرم بیاورمش..پایش را توی خواب هایم نمیگذارد و دارد خ خ دور میشود. همه ی اینها اما یک جور سیستم دفاعی در وجود آدم است انگار.اگر یک لحظه غفلت کنم و راه ورودش را باز بگذارم بیچارگی و سردرگمی بر من غالب میشود. سردرگم و بیچاره میشوم و دیگر هیچ پناهگاهی نیست که بتوانم در سایه اش از خودم و اعمالم فرار کنم

این روزها کلاس ها تمام شذه و فاصله قبل از امتحان ها آغاز شده. من البته هیچ واحد تئوری این ترم نداشتم و اما هم اتاقی جانم امروز رفت خانه که درس بخواند .ترم آخرش هست و دوستانم دارند عین برگ های یک گل پژمرده دانه دانه می افتند. به این مناسبت دیشب دو نفری تا صبح بیدار بودیم و از هر دری سخنی... یک دفعه جو گرفتم و خ چیزها برایش گفتم .البته اصلا راجع به وجود پسر خوب در زندگیم یا مسائل اینجوری ن.. راجب زندگیم، اولین سال های جوانی ام_ اتفاقاتی ک برایم افتاد و حتی تمام چیزهایی ک پسر خوب خیال هم نمیکند توی زندگی ام باشند... اما راجع به مسائل اینطوریم ترسیدم.هنگ کرده بود و باور نداشت ک بتوانم همچین چیزهایی در دلم داشته باشم.

مقصود اینکه یاد روزهای گذشته منقلبم کرد و تکانم داد ک چرا ب این نقطه رسیدم...ب این نقطه رسیدم با تمام جوانب خوب و بدش...نیاز داشتم بر خودم یادآوری کنم ک باید وجودم را وقف بابا کنم ک تلنگر بموقعی بود. داشتم خ چیزها را فراموش میکردم و اشتباهاتم خ زیاد شده بود این روزها.

ب وبلاگم سر نمیزنم و شخصیت معتادم یک مسکن دیگر این ماه یافته بود ک بسی بسیار ! آرامم میکرد. هدفم این است ک همه چیزها را به تعادل برسانم و ن وبلاگ یا تلگرام و فیلمو ب هی چیز خاصی معتاد نباشم ک از دست دادنش زجرم دهد...

فقط.... فقط اگر میشد مثل آن فیلم کیت وینسلت ک اسمش یادم نمی آید میتوانستم بدهم بهترین خاطراتم را پاک کنند_ ن نمی شود..فقط باید ب این فرار و بیرحمی ادامه دهم

پ.ن: وقتی ک پیام می دهید دلتان تنگ شده_ انگار تمام دنیا را می دهید به من.  ممنون
 

  • پر پر

نظرات  (۵)

پر پری لینک برفس   :’(
من دوست ندارم هیچ چیز رو از ذهنم پاک کنم چه خوب چه بد... ذهن عادتش می شه و روزی می رسه که وقتی واقعاً نیاز داری چیزی رو تو ذهنت ثبت و نگهداری کنی ارور می ده!!!
پاسخ:
نمیدونم..شایدم..اما من بهش نیاز دارم.بعضی خاطرات درد شدیدی برا آدم دارن
عاشقتم دوست جان :) 
پاسخ:
فدای مهربونی هات
:*
کاش منم میتونستم یه سری خاطرات و نه تنها از ذهنم بلکه از زندگیم پاک کنم ...
پاسخ:
فکر کنم همه بهش نیاز دارن...
  • آبجی خانوم
  • این نوشته حال نوشته های خودت نیست
    خودت نیستی پر پر جان  :(

    ان شاالله خیره
    پاسخ:
    دچار خود گم کردگی مزمن شده ام آبجی جان.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">