تلخ و شیرین

این روزهایم خیلی تکراری و شبیه هم اند اما به امید روزهای بهتر مینویسم

تلخ و شیرین

این روزهایم خیلی تکراری و شبیه هم اند اما به امید روزهای بهتر مینویسم

تلخ و شیرین

محتاجم

به خیزشی نه از این خاک

به نغمه ای نه از این دست

به قصه ای نه چنین تلخ

به باوری نه چنین پست!

پیوندهای روزانه
آخرین نظرات
  • ۱ تیر ۹۶، ۲۲:۰۴ - کم نویس
    :))
  • ۱۷ ارديبهشت ۹۶، ۰۱:۳۹ - قالب بلاگ رضا
    عجب

۵ مطلب با موضوع «دانشگاه نامه» ثبت شده است

حافظ نگو تو فال ه من...

پر پر | پنجشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۴۶ ب.ظ
بعضی وقت ها فکر میکنم یک چیزی که باعث می شود گذشته برای من تمام نشود و نگذرد این هست که به خودم فرصت اعتراض نمیدم. فرصت غیبت، ناله و نفرین...انداختن تقصیرها روی دوش طرف مقابل...سکوت میکنم و مینشینم سر جایم.... هزار بار از ذهنم میگذرد که بگم همه چیز تقصیر پسر خوب است...توی دلم فحشش بدم و حق به جانب بنالم ک گند زد ب زندگی من...دوباره دست و پایم را جمع میکنم و مینشینم کنار.دهانم را میبندم و میگویم من باید صبر کنم..طاقت بیاورم..این خوب هست یا ن؟ هرچ ک هست من را از درون میخورد و نابود میکند...
به خرج دادن معرفت برای کسانی که با احساسات شما بازی کرده اند معنی اش چیست؟ 
در حال کشتی گرفتن با فصل های پایان نامه ام هستم...از جمع بندی و نوشتن متنفرم . چند تا مقاله باز میکنم میگذارم جلویم و می روم توی فکر....خیلی توی فکر شغل هستم.... خواهرم میگوید تهران نمان....برای یک عدد بیوتکنولوژیست توی شیراز چه می شود کرد...ساعت ها میگدرد و من هیچی ننوشته ام..مدام سبک و سنگین میکنم و فکر میکنم چطور باید دنبال کار بگردم. اصلا راهش را بلد نیستم. یک عدد فارغ التحصیل باید چه  کند...عجیب است که بعد از هفت  سال تحصیل هیچ چیزی راجع به این موضوع نمی دانم
  • پر پر

افزایش سرانه مطالعه

پر پر | يكشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴، ۰۴:۲۸ ب.ظ

دیروز گفتم برم گامی در جهت افزایش سرانه مطالعه بردارم. رفتم دانشگاه تا کتابخونه ثبت نام کنم..خانمه بهم گفت برای ثبت نام کلن باید برم ی ساختمونه دیگه پیش ه ی خانمی ک کارش ثبت نامه... رفتم اونجا.در ه خانمه قفل بود. آقای تاسیسات گفت ک مرخصی هست فردا بیا.از اونجایی ک این موضوع خیلی برای من مهمه! امروز باز شال و کلاه کردم رفتم دانشگاه.

این دفعه درش باز بود اما نبودش..ساعت 11 تا 12 وایسادم پشت درش.ساعت 12 اومد.تو راهرو قبل از اینکه بذاره من دهنم باز بشه:

- خانم برا ثبت نام باید از 8 تا 11 بیایید.

+ ببخشید ، من از این موضوع اطلاع نداشتم..دیروز هم ک اومدم کسی بهم نگفت.

- من برای مرخصی رفتنم باید از شما اجازه می گرفتم؟

+ ن.قصد من جسارت نبود.میگم یعنی لطفا قبول کنید فردا نمیتونم بیام

- ای بابا نمیشه! فردا صبح ساعت 8 بیا کپی کارت دانشجوییتو تحویل بده و برو!!!

+ ببخشید برا ثبت نام چیا نیازه؟

- هیچی.من شماره دانشجوییتو تو سیستم بزنم. فقط برو انقد وقت منو نگیر.خارج از وقت اومده _ حرفم میزنه.

+ خانم باور کنید فردا نمیتونم بیام.برا گرفتن کتاب خیلی عجله دارم.لطفا کپیمو بگیر

- از دست شما آدمای نامنظم.باشه.._(در حالی ک لطف میکنه کپی رو میگیره)برو 10 روز دیگه کارتت فعال میشه برا کتابخونه!!!!!!!

+ ببخشید میشه بپرسم کار و سمت ه شما کلن چیه؟

- مسئول ثبت نام کتابخونه

و در را محکم ب روم بست.


  • پر پر

روزه دیگری هم گذشت

پر پر | سه شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۲۴ ب.ظ
دیروز دیدم ک از وبلاگم 115 بازدید شده ک این ممکنه برای خوانندگان جالب نباشه اما بنظر ه من فوق العادس و ناخوداگاه باعث شد تمام روز رو شارژ باشم و تعجب هم اتاقیان جان رو برانگیزم...راستش امروز ی همایش ملی توی دانشگاهمون بود و ما هم کادر اجراییش بودیم...صبح ساعت 6 و نیم رفتمو ساعت 7 شب برگشتم...روز فوق العاده ای بود و بسیار خوش گذشت..یک عالمه چیز اتفاق افتاد ک دوس دارم تعریف کنم اما میترسم با کوچکترین اشاره ای به همایش هویتم!! لو بره. 
البته آخر جلسه ک با آقایون ه بزرگان عکس انداختیم و تو عکسا دیدم ک چه سایزی هستم حالم گرفته شد و طبق جریان ثابت خانما تصمیم به رژیم گرفتم..
استاد اس داده ک فردا بیاید دانشکده تا تکلیف پایان نامه ها رو روشن کنن.. کمی استرس دارم اما خودمو راضی کردم ک هر چی شد خوشحال باشم و کلا دنیا رو به نقطه چینم هم نگیرم
امروز استاد ه مقاله رو تو همایش دیدم و اصلا تحویلم نگرفت و محلم نذاشت.. منکه خیلی نگران شدم ک آیا خطایی ازم سر زده ؟اما بچه ها میگن حتما تازه پدرشوهرش مرده دوس داشته تریپ ه غم داشته باشه و با کسی خوش و بش نکنه.البته روزه 8م پدر شوهرش بهش پیامک تسلیت دادمو جوابمم داد. خیلی دوسش دارم..ی خانم به تمام معنیه..اما تو سرنوشتم همیشه این بوده ک کسایی ک دوسشون دارم باهام دچار سوء تفاهم میشن
...
پسره خوب..برای این  پسره خوب خیلی زحمت کشیدم و تمام سعیمو کردم ک براش وقت بگذارمو هدایتش کنم اما نمیشه..در تصورات خودش زندگی میکنه و خیال میکنه راه برگشتی هست...حقیقت رو فراموش میکنه و بیخود خودشو گول میزنه..بهش گفتم ک نمیخوام در هیچ صورتی باهاش ازدواج کنم پس چرا گذشته رو زندگی میکنه و فال حافظ میگیره؟ فال حافظ برا وقتی هس ک آدم نمیدونه چی بشه اما من ب اون گفتم ک چی میشه...
بهش چیزای جدیدی برای زندگی دادم..بهش ی وبلاگ دادم تا دوستای جدیدی پیدا کنه و وقتشو پر کنهخ اما فکر میکنه وبلاگش قاصده نامه بر ه منه..نمیدونه من چ احساسی بهش دارمو نمیدونم باهاش چه کنم
  • پر پر

حتی زیر پتو هم سرد است..

پر پر | شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۲۵ ب.ظ

 از صبح زود دانشگاه بودم تا الان. خیلی خیلی سرد است...تارسیدم همینجوری آمدم توی تخت و مچاله شدم زیره پتو.گوشی ام را دست گرفتم و هی دل دل کردم...زنگ بزنم یا نزنم؟ پیام بدهم یا ندهم؟؟آخرش هم تصمیم گرفتم ک نزنم و ترسیدم تصمیمم از سره جوگیری باشد.پول بچه را فراموش کرده ام  ک بریزم و گلویم حسابی درد می کند..امروز یکی از همکلاسی هایم را کشیدم کنار و یاهاش حرف زدم...توی دانشگاه نشستیم و های های گریه کردم و همه چیزم را برایش گفتم..بعد از او صادقانه ترین گفت و گویم بود ک باکسی داشته ام...تصمیم گرفته ام از هم بیخبر بمانیم..مسلما ب یک باره نمیشود.تصمیم گرفته ام زیره قول هایم بزنم و نخوانمت..نخوانمت و برایت ننویسم ..این اما هیچ دلیل نمیشود ک مهریه ام را ندهب.مامان میگوید میخواهد 5شنبه شب قرار بگذارد و خواهرم میگوید میخواهد نصیحتم کند.هردویشان پیام داده اند و جوابشان را نداده ام..مچاله شده ام زیر پتو  و مثلا من خوبم.

  • پر پر

عزیز ه جان

پر پر | سه شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۳۳ ق.ظ
بعضی وقت ها هم هست که به درجه ای از خودآزاری میرسی که دیگر دست از سر کچل خودت برمیداری..امروز از همان روزهاست..امروز ساعت 7 صبح خوابیدم!!!و 9ونیم بیدار شدم ..هرچه فکر کردم دیدم روی تماس با خانم دکتر جان را ندارم.لپ تاپ را روشن کردم و دروغی را روانه ی محل کار.بعضی وقتها انقدر پررو میشوم ک خودم هم تعجب میکنم...حال و هوای صبح های امتحان را دارم..وقت هایی ک شب تا صبح درس میخوانی و صبح ک میخواهی بروی امتحان بدهی حالت تهوع داری و توی بدنت یک مورمور عجیبی برقرار است و داری ب خودت قول میدهی هیچوقت کارهایت را انقدر کش ندهی ک مجبور شوی از خوابت بزنی..الان دقیقا در همان وضعیت هستم جز اینکه لازم نیست امتحانی بدهم.
دیشب باعزیزه جان حرف زدم و یک عالمه چیز گفتم که حالا عین همان چیز پشیمانم..
باید در لیست کارهایم تغییر لقب برای تو را اضافه کنم
  • پر پر