تلخ و شیرین

این روزهایم خیلی تکراری و شبیه هم اند اما به امید روزهای بهتر مینویسم

تلخ و شیرین

این روزهایم خیلی تکراری و شبیه هم اند اما به امید روزهای بهتر مینویسم

تلخ و شیرین

محتاجم

به خیزشی نه از این خاک

به نغمه ای نه از این دست

به قصه ای نه چنین تلخ

به باوری نه چنین پست!

پیوندهای روزانه
آخرین نظرات
  • ۱ تیر ۹۶، ۲۲:۰۴ - کم نویس
    :))
  • ۱۷ ارديبهشت ۹۶، ۰۱:۳۹ - قالب بلاگ رضا
    عجب

۱۸ مطلب با موضوع «غم نامه» ثبت شده است

پریسا

پر پر | چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۲۴ ق.ظ

خیلی چیزها توی ذهنم هست..آهنگ ه صدایت وقتی حرف میزدی..

هر کلمه در دنیا را میتوانم با صدای تو تصور کنم ..میتوانم از دهان ه تو بشنوم

چطور هر چه فکر میکنم یادم نمی آید گفته باشی پریسا؟ چطور زنگ آهنگ صدایت وقتی صدایم میزدی هیچ کجای ذهنم نیست!

  • پر پر

حوصله ام سر رفته

پر پر | سه شنبه, ۸ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۵۷ ب.ظ

در وخیم ترین شرایط ترمم هستم.فردا سخت ترین و بی معنیترین امتحان با حاشیه دارترین استاد.اصلا نخوندم.مقالم تموم نشده ..ب غلط کردم های شب امتحان افتادم و ترک دیوار هم جذابیت فوق العاده بالایی پیدا کرده.

من نمیخوام درسس بخونم...حوصصصلم سسسسسسسر رفته

  • پر پر

یلدا

پر پر | دوشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۱ ب.ظ

دقیق ک فکر میکنی یلدا چیزی نیست جز یک شب مثل شبهای دیگه..البته من رسوم شب یلدا رو بسیار میپسندم و بسیار تایید میکنم بخاطر خوبیای زیادی ک داره و چیزای خوبی ک ب همراش میاره اما ..

بیشتر آدما تنهایی های خودشونو دارن اما زیاد ب چشم بقیه نمی آد. وقتی موقعیتی جور میشه ک آدما دور هم جمع بشن انگار تنهاییت بیشتر و بیشتر توی سرت کوبیده میشه و ب چشم خودت و بقیه میاد..اینکه تو مثل دیگران کسی رو نداری..اینه ک آدم از تنها بودن تو شب یلدا یا موقع هایی مثل این دلش میگیره و دوس نداره.

پ.ن : تا این لحظه یلدا بازی راه ننداختیم

  • پر پر

کمی ناراحتی

پر پر | جمعه, ۲۷ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۵۶ ب.ظ

فقط کمی..از سال 88 ک وارد دانشگاه شدم هر سال یک بلایی ب سر شب یلدایم می آید.شب ه یلدا را خیلی دوست دارم..جز یکی دوبار همیشه یک اتفاق بد باعث شده حتی در حد نیم ساعت هم دور همی نداشته باشیم.

برای امسال برنامه ریزی هایی داشتیم

حالا یکی بچه ها رفته خانه..بقیه هم برای قم ثبت نام کرده اند اما ب من نگفته اند. نگفته اند ک چون من نمیرفتم اما من از این دلگیرم ک حالا شب یلدا چ کنم؟عین آدمهای بدبخت بنشینم فیلم ببینم؟کاش کسی یا جایی را میشناختم

خسته ام..دوس دارم بروم خانه و 20 روز از همه چی دور بشم..ماه هاست ک خانه نرفته ام..از شهریور ک آمدم.

  • پر پر

مشتاقی و مهجوری...

پر پر | دوشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۵۳ ب.ظ

متاسفانه باید عرض کنم ک حالم بسیار گرفته است..از اون روزی ک پست نگذاشتم تا حالا مدتی رو دنبال استاد پایان نامه گشتم و انقد گیج شدم ک رهاش کردم..انقد این موضوع برام استرس زا هست ک میترسم حتی بهش فکر کنم..هیچکدوم از موضوعات رو دوست نداشتم و به ناچار 3 تا استادو برگزیدم..قرار بود تا امروز استادو اعلام کنیم اما من اصلن دانشگاه نرفتم..با یکی از استادا حرف زدم و با دوتاشون نه.اونی ک برام مهمه خارجه.

امروز تهران اجلاس سران بود و دانشگاه ما هم تعطیل..ازین فرصت استفاده کردم و رفتم کلینیک آلرژی تا به وضعیته داغونم سر و سامانی بدم..خانمه دکتر 250 تومن گرفت و حدود 40 ماده ی پرخطر رو آزمایش کرد که به هیچکدوم حساسیت شدید نداشتم...حدس میزنن ک درگیر ه یک بیماری "اتوایمیون" شدم و به عبارتی سیستم ایمنیم داره خودش ترتیبمو میده..دیگه ی عالمه آزمایش و شروع مصرف کورتون..اما من خوشحال شدم از اینکه حساسیت ندارم..دیگه تحملشو نداشتم

از توی مطب ک اومدم بیرون عینک آفتابیمو گذاشتم رو چشمم و زدم زیره گریه..نمیدونم به هم ریختگی هورومون‌ها علت بود یا چیزه دیگه ای اما تمام امروز غمزده بودم...تا خوابگاه دو ساعت گریه کردم و اجازه دادم صورتم خیس بشه...اینجور وقتا ک حالم گرفته س دوس دارم به خودم یا دیگران محبت کنم...میدونستم بچه ها عاشق خوردن بستنی تو سرما هستن..براشون بستنی خریدم و رفتم اتاق..خوشحال شدن و بوسم کردن؛ حالم هیچ بهتر نشد..به مناسبت ناراحتی بی اندازم برای اولین بار براشون غذا پختم..باورشون نمیشد بتونم چیزی خوردنی بپزم چ برسه ب اینکه اینقدر خوشمزه باشه...در حال پختن ه غذا فکرش دوباره اومد سراغم..چ وعده ها..چ غذاهایی برات می پزم..چقدر رویای غذا پختن برای تورو داشتم..بعدش بیارم و بذارم دهنت ..توی بغلت می نشستمو با هم غذا میخوردیم...یاده اونموقع ها افتادم ک با هم میرفتیم رستوران و تو غذا میذاشتی دهنم

یک چیزه سفتی سره راهه گلوم گیر کرده.

دلم لک زده برای یک ذره مهربانی دیدن

  • پر پر

آنکه شد محرم ه دل...

پر پر | يكشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۳۷ ق.ظ
درد عجیبی تو قلبم احساس میکنم..چیزی هس ک جرعت ندارم حتی ب ذهن بیارم  چ برسه ب قلم..من عاشقش نیستم..چطور می شد اینو بهش گفت؟اما هیچ کس جهان هم بجز اون نمیخوام..هیچ کس مث اون نمیشه
هزاران بار بهت دروغ گفتم وقتی گفتم عاشفتم و تو جان ه من..باور کردی...این درد منو میکشه
  • پر پر

من

پر پر | سه شنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۱۱ ب.ظ

اینجا مال من است..چرا از نوشتن هراس دارم؟ چرا از گفتن هراس دارم؟من هیچکس را به این اتاق دعوت نکرده ام...اینجا را فقط برای تو میخواهم ..میخوام بطرز بزرگسالانه ای برایت عزاداری کنم..یک عزای خاموش...بیایم بنشینم کنار این کلمات با لباس مشکی ، برای خودمان گریه کنم...هیچ وقت شده بود انقدر خودت را از من دریغ کنی؟؟حقایق مثل غل و زنجیر دور دست و پایم محکم شده..هیچوقت شده بود انقدر بگذرد و آرامت نکنم؟

نگرانت هستم و نمیتوانم بیایم...میدانم بخاطر من رفتی..میدانم منتظری برگردم..میدانم اگر برگردم ، این یعنی تصمیم ه من ...من از گرفتن هر تصمیمی عاجزم...

  • پر پر

تو

پر پر | سه شنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۵۰ ق.ظ

همه چیز حالت ی سرگیجه و گنگی نامحسوس داره.ضربه انقد کاری بوده ک تکلیفم با خودم مشخص نیس.بیست و چهار ساعته تو فکرمه و بغضی ک هر لحظه بسختی قورتش میدم.انقد انقد نمیدونم چکار کنم ک فقط خیسی چشامو با انگشت میگیرمو سرمو ب سمت مامان برمیگردونمو در سکوت بهش گوش میدم.دیگه . توانی برای جنگ ندارم ...این آخرین نیروهای منه.دلخوشی این لحظه ها فقط ساعت آخرین بازدید از تلگرام هس.بمن استقامت میده

  • پر پر